۲۳۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹

نکاهدم بار، فزایدم درد
نخواهدم یار، چه بایدم کرد

غبار راهی‌، شدم که گاهی
زکوی دلدار برآیدم گرد

به هرکجا بخت کشاندم رخت
سپهر دوّار نمایدم طرد

فلک چو بازی به گرم تازی
فشاردم خوار ربایدم سرد

جهان به دستان درین گلستان
خلاندم خار نمایدم ورد

کجا شوم‌ پیش‌ غمم‌ شود بیش
تن آیدم زار رخ آیدم زرد

گر از غم نان به لب رسد جان
ز خوان اغیار نشایدم خورد

به لعب دشمن کجا دهم تن
اگر دو صد بارگشایدم نرد

قسم به ایران کزین امیران
یکی به دیدار نیایدم مرد

بهار مضطر خمش کزین درد
نکاهدم بار فزایدم درد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.