۲۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۱

علی‌الصباح که بر طره‌ات زنی شانه
هزار نافه گشایی میان کاشانه

گر از بهشت گریزدکسی رواست بسی
که هست چون‌توبهشتی رخیش‌ درخانه

کسان زنند به دیوانگیم طعنه و من
برآن که از غم عشق تو نیست دیوانه

کجا برون روی ای مهر دوست از دل من
که گنج را نسزد جای جز به ویرانه

کنون که وصل میسر نمی‌شود باری
من و فراق تو و ناله‌های مستانه

بگو به دوست نشاید نهاد پای امید
به خانه‌ای که در آن سرکشید بیگانه

عجب نباشد اگرشمع را بسوزد تن
به جرم اینکه زد آتش به جان پروانه

بهارکشته ی ترکی بودکه در ره او
گذشته شعر وی ازتاشکند و فرغانه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.