هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که در آن شاعر از عشق الهی و جستجوی حقیقت سخن میگوید. او از دل و جان خود میخواهد که به سوی معشوق پرواز کند و از بیماریهای روحی رها شود. شاعر به تبریز و تبریزیان اشاره میکند و برایشان آرزوی توفیق و امان میکند. او از نور و آتش به عنوان نمادهای عشق و معرفت استفاده میکند و مخاطب را به سوزش در عشق و رهایی از وسواسهای دنیوی دعوت میکند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از نمادها و استعارههای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۲۵۲۴
اگر آب و گِلِ ما را چو جان و دلْ پَری بودی
به تبریز آمدی این دَم، بیابان را بِپِیمودی
بِپَر ای دل که پَر داری، بُرو آن جا که بیماری
نَمانْدی هیچ بیماری، گَر او رُخْسار بِنْمودی
چه کردی آن دلِ مِسکین، اگر چون تَنْ گِران بودی؟
اگر پَرَّش بِبَخشیدی، بَرو دِلْبَر بِبَخشودی
دَریغا قالَبَم را هم زِ بَخشش نیم پَر بودی
که بر تبریزیان در رَهْ دو اَسْپه او بَراَفْزودی
مُبارک بادشان این رَه، به توفیق و اَمانُ اللَّهْ
به هر شهریّ و هر جایی، به هر دشتیّ و هر رودی
دِلَم همراهِ ایشان شُد که شَبْشان پاسْبان باشد
اگر پیدا بُدی پاسَش یکی همراهْ نَغْنودی
بِپَرّید ای شَهانْ آن سو، که یابید آنچه قِسْمَت شُد
نُحاسی را زِاِکْسیری، اَیازی را زِمحمودی
رَوید ای عاشقانِ حَق، به اِقْبالِ اَبَد مُلْحَق
رَوان باشید همچون مَهْ به سویِ بُرجِ مسعودی
به بُرجِ عاشقانِ شَهْ، میانِ صادقانِ رَه
که از سَردان و مَردودان شود جوینده مَردودی
بِپَر ای دلْ به پنهانی، به پَرّو بالِ روحانی
گَرَت طالِب نبودی شَهْ، چُنین پَرهات نَگْشودی
در اِحْسان سابِق است آن شَهْ، به وَعده صادق است آن شَهْ
اگر نه خالِق است آن شَهْ، تو را از خَلْقْ نَرْبودی
بُرون از نور و دود است او که اَفْروزید این آتش
از این آتش خِرَد نوری، ازین آذرْ هوا دودی
دِلا اَنْدَر چه وَسواسی، که دود از نورْ نَشْناسی؟
بِسوز از عشقِ نورِ او دَرونِ نارْ چون عودی
نه از اولادِ نِمْرودی که بستهیْ آتش و دودی
چو فرزندِ خَلیلی تو، مَتَرس از دودِ نِمْرودی
در آتش باش جانِ من، یکی چندی چو نَرمْ آهن
که گَر آتش نبودی خود، رُخِ آیینه کِه زْدودی؟
چه آسان میشود مُشکل، به نورِ پاکِ اَهلِ دل
چُنانْک آهن شود مومی، زِکَفِّ شمعِ داوودی
زِشَمسُ الدّین شِناس ای دل، چو بر تو حَل شود مُشکل
تَجَلّی بَهرِ موسی دان، به جودی که رَسَد؟ جودی
به تبریز آمدی این دَم، بیابان را بِپِیمودی
بِپَر ای دل که پَر داری، بُرو آن جا که بیماری
نَمانْدی هیچ بیماری، گَر او رُخْسار بِنْمودی
چه کردی آن دلِ مِسکین، اگر چون تَنْ گِران بودی؟
اگر پَرَّش بِبَخشیدی، بَرو دِلْبَر بِبَخشودی
دَریغا قالَبَم را هم زِ بَخشش نیم پَر بودی
که بر تبریزیان در رَهْ دو اَسْپه او بَراَفْزودی
مُبارک بادشان این رَه، به توفیق و اَمانُ اللَّهْ
به هر شهریّ و هر جایی، به هر دشتیّ و هر رودی
دِلَم همراهِ ایشان شُد که شَبْشان پاسْبان باشد
اگر پیدا بُدی پاسَش یکی همراهْ نَغْنودی
بِپَرّید ای شَهانْ آن سو، که یابید آنچه قِسْمَت شُد
نُحاسی را زِاِکْسیری، اَیازی را زِمحمودی
رَوید ای عاشقانِ حَق، به اِقْبالِ اَبَد مُلْحَق
رَوان باشید همچون مَهْ به سویِ بُرجِ مسعودی
به بُرجِ عاشقانِ شَهْ، میانِ صادقانِ رَه
که از سَردان و مَردودان شود جوینده مَردودی
بِپَر ای دلْ به پنهانی، به پَرّو بالِ روحانی
گَرَت طالِب نبودی شَهْ، چُنین پَرهات نَگْشودی
در اِحْسان سابِق است آن شَهْ، به وَعده صادق است آن شَهْ
اگر نه خالِق است آن شَهْ، تو را از خَلْقْ نَرْبودی
بُرون از نور و دود است او که اَفْروزید این آتش
از این آتش خِرَد نوری، ازین آذرْ هوا دودی
دِلا اَنْدَر چه وَسواسی، که دود از نورْ نَشْناسی؟
بِسوز از عشقِ نورِ او دَرونِ نارْ چون عودی
نه از اولادِ نِمْرودی که بستهیْ آتش و دودی
چو فرزندِ خَلیلی تو، مَتَرس از دودِ نِمْرودی
در آتش باش جانِ من، یکی چندی چو نَرمْ آهن
که گَر آتش نبودی خود، رُخِ آیینه کِه زْدودی؟
چه آسان میشود مُشکل، به نورِ پاکِ اَهلِ دل
چُنانْک آهن شود مومی، زِکَفِّ شمعِ داوودی
زِشَمسُ الدّین شِناس ای دل، چو بر تو حَل شود مُشکل
تَجَلّی بَهرِ موسی دان، به جودی که رَسَد؟ جودی
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۲۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.