۲۴۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۳ - جوابی به قطعه محمود فرخ

بهار قطعهٔ فرخ شنید وخرم گشت
چوکشت خشک ز ترشیح ابر نیسانی

و یا چو عاشق نومیدگشته از دیدار
که یار سر زده ییش آیدش به مهمانی

فسرده بودم و از عمر خوبشتن بیزار
که کرد شعر توام روح تازه ارزانی

سخن‌ز حبس چه گویم که زندگی حبس است
به کشوری که ذلیلند عالی و دانی

درون حبس بسی خوب‌ترگذشت به من
ز اختلاط فرومایگان تهرانی

همه دوروی و سخن‌چین و دزد و بی‌ایمان
عبید اجنبی و خصم جان ایرانی

نه هوش فطری ونی رسم وراه مکتبسی
نه حس ملی ونی شیوهٔ مسلمانی

چوکبک کرده سر خود به زبر برف نهان
مگر نبیندشان کس ز فرط نادانی

به‌راستی که وزبر و وکیل جمله خرند
خران بارکش پشت ریش پالانی

به حیرتم که چرا در بسیط ری دانا
پیاده می‌رود و خر بدین فراوانی

همه ز قدرت شه سوء استفاده کنند
به فاش ساختن کینه‌های پنهانی

به زور بازوی شه مغز عاجزان کوبند
زهی فقیرکشی و ضعیف‌رنجانی

همیشه در پی آزار اهل مملکت‌اند
گمان برندکه این است مملکت‌رانی

زکارهای سیاسی جدا شدم امسال
که بود یکسره طنازی وتن‌آسانی

به کار علم و معارف به‌جد شدم مشغول
که هست معرفت وعلم قوت انسانی

مرا زمشغلهٔ درس وبحث هیچ نبود
خبر ز قصهٔ شیرازی و صفاهانی

پی خوش‌آمد شه ناگهم درافکندند
به محبسی که بود جای سارق و جانی

«‌به حسب حال خود این بیت کرده‌ام تضمین
ز قول رودکی آن شاعر خراسانی

«‌به حسن صوت چو بلبل مقید قفسم
به جرم حسن چو یوسف اسیر و زندانی‌»

هر آن بدی که رسد از زمانه خرسندم
به شکر آن که ندارم عذاب وجدانی

ز حال بنده غرض فرخا مشو نگران
که راستکار بود رستگار خود دانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۲ - تربیه طبیعی
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.