هوش مصنوعی:
این شعر به انتقاد از ظلم و ستم حاکمان و درباریان میپردازد که برای منافع شخصی خود، مردم را تحت فشار قرار دادهاند. شاعر از بیحیایی و بیشرمی کسانی که نزد شاه آبرو دارند اما به جای گفتن حقایق، تنها به منافع خود و شاه فکر میکنند، انتقاد میکند. او اشاره میکند که خیر واقعی شاه در عدالت و نیکوکاری است، نه در ظلم و ستم به مردم. همچنین، شاعر از وضعیت نابسامان اقتصادی و رنج مردم که در نتیجه سیاستهای نادرست حاکمان به وجود آمده، گلایه میکند و از خداوند میخواهد که ریشه ظلم را از بین ببرد.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مفاهیم انتقادی نسبت به حکومت و مسائل اجتماعی است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب است. همچنین، استفاده از زبان شعر کلاسیک ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال دشوار باشد.
خطاب به نزدیکان شاه
ای که نزد شه آبرو داری
ز چه دست از حیا برو داری
شرم داری ز شه که گویی راست
ایعجبشرمت از خدای کجاست؟!
چون مجال سخن ز شه جویی
سخن از دوستان خود گویی
از چه هنگام نفع خویشتنت
نیست قفل سکوت بر دهنت
دادی و میدهی تو صاف و صریح
نفع خود را به نفع شه ترجیح
گر دلت خیر شاه دارد دوست
سخنی گو که خیر شاه در اوست
خیر شاه است در نکوکاری
نه درشتی و مردمآزاری
تو به هرجا که پنجه بند کنی
نالهٔ خلق را بلندکنی
تا فزایی ز بهر شاه سپاه
یا که افزون کنی خزینهٔ شاه
این نه عشق خزینه و سپه است
بلکه این دشمنی به پادشه است
هست بهر چه این زر و لشکر
جز که بهر سلامت کشور
مرد نالان و خستهٔ محتاج
چون کند کار و چون گزارد باج
هر تجارت که سود بیش آورد
دولت آن را به چنگ خویش آورد
هر متاعی که سخت رایج بود
یک به دَه بر خراج آن افزود
هر زراعت که داشت منفعتی
منحصر شد به دولت از جهتی
زارع و پیشهور ز دست شدند
تاجران جمله ورشکست شدند
خلق کشور همه فقیر وگدا
همه نالان به پیشگاه خدا
کای خداوند قادر ذوالمن
ریشه ظلم را ز بیخ بکن
ز چه دست از حیا برو داری
شرم داری ز شه که گویی راست
ایعجبشرمت از خدای کجاست؟!
چون مجال سخن ز شه جویی
سخن از دوستان خود گویی
از چه هنگام نفع خویشتنت
نیست قفل سکوت بر دهنت
دادی و میدهی تو صاف و صریح
نفع خود را به نفع شه ترجیح
گر دلت خیر شاه دارد دوست
سخنی گو که خیر شاه در اوست
خیر شاه است در نکوکاری
نه درشتی و مردمآزاری
تو به هرجا که پنجه بند کنی
نالهٔ خلق را بلندکنی
تا فزایی ز بهر شاه سپاه
یا که افزون کنی خزینهٔ شاه
این نه عشق خزینه و سپه است
بلکه این دشمنی به پادشه است
هست بهر چه این زر و لشکر
جز که بهر سلامت کشور
مرد نالان و خستهٔ محتاج
چون کند کار و چون گزارد باج
هر تجارت که سود بیش آورد
دولت آن را به چنگ خویش آورد
هر متاعی که سخت رایج بود
یک به دَه بر خراج آن افزود
هر زراعت که داشت منفعتی
منحصر شد به دولت از جهتی
زارع و پیشهور ز دست شدند
تاجران جمله ورشکست شدند
خلق کشور همه فقیر وگدا
همه نالان به پیشگاه خدا
کای خداوند قادر ذوالمن
ریشه ظلم را ز بیخ بکن
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:حبس شدن بهار بار دیگر
گوهر بعدی:گفتار پنجم در دین و آیین و صفت وجدان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.