هوش مصنوعی:
این متن داستان قومی را روایت میکند که به دلیل قدرت و شجاعت بیحدشان مغرور شده و به دیگران ستم میکردند. با از دست دادن عقل و عدالت، مورد نفرین قرار گرفتند و نابود شدند. همچنین، هشدار داده میشود که جهل و نادانی یک فرد میتواند بلای یک شهر شود و پادشاه نادان میتواند باعث ویرانی کشور گردد.
رده سنی:
15+
متن دارای مفاهیم اخلاقی و اجتماعی پیچیدهای است که برای درک کامل آن، مخاطب نیاز به بلوغ فکری دارد. همچنین، برخی واژگان و عبارات ممکن است برای کودکان قابل فهم نباشد.
حکایت عمالقه
خود شنیدی حدیث عوج عناق
وان سهمناک مردم عملاق
مردم پسر شجاعتی بودند
فوق عادت جماعتی بودند
قدشان چون چنارهای کهن
سر و گردن چو برجی از آهن
هرچه امد به پیش میخوردند
وآنچه آمد بهدست میبردند
تنهٔ گنده و شجاعت و زور
کرده بود آن گروه را مغرور
اعتنائی به کس نمی کردند
یکدم از جور بس نمی کردند
چون به دلشان ستم قرارگرفت
عقل از آن مردمان کنارگرفت
دید کایشان تهی ز فایدهاند
همه بیرون ز عقل و قاعدهاند
رفت نزدیک موسی عمران
گفت از این قوم داد من بستان
لاجرم بر چنان گروه دلیر
گشت مشتی جهود مفلس، چیر
باغبان کاو به باغ گل کارد
علف هرزه را برون آرد
وان درختی که نیستش ثمری
افکنندش به تیشه یا تبری
علف هرزه و درخت نرک
درگلستان نمی کشند سرک
چون که بودند ظلم کار و پلید
باغبان بیخشان ز باغ برید
تو هم ای سفلهٔ خر مغرور
که شدی متکی به قوت وزور
مر مرا چه که زر چه داری تو
نیکنامی نگر چه داری تو
شومی نفس خوبشتن بینت
مرد وزن می کنند نفرینت
ترسم از شومی تو آخرکار
شود این مملکت به مرگ دچار
کاینمثل سخت شهرهٔ دهر است
جهل یکتن، بلاییکشهر است
پادشه چون نمود نادانی
رویند کشوری به وبرانی
وان سهمناک مردم عملاق
مردم پسر شجاعتی بودند
فوق عادت جماعتی بودند
قدشان چون چنارهای کهن
سر و گردن چو برجی از آهن
هرچه امد به پیش میخوردند
وآنچه آمد بهدست میبردند
تنهٔ گنده و شجاعت و زور
کرده بود آن گروه را مغرور
اعتنائی به کس نمی کردند
یکدم از جور بس نمی کردند
چون به دلشان ستم قرارگرفت
عقل از آن مردمان کنارگرفت
دید کایشان تهی ز فایدهاند
همه بیرون ز عقل و قاعدهاند
رفت نزدیک موسی عمران
گفت از این قوم داد من بستان
لاجرم بر چنان گروه دلیر
گشت مشتی جهود مفلس، چیر
باغبان کاو به باغ گل کارد
علف هرزه را برون آرد
وان درختی که نیستش ثمری
افکنندش به تیشه یا تبری
علف هرزه و درخت نرک
درگلستان نمی کشند سرک
چون که بودند ظلم کار و پلید
باغبان بیخشان ز باغ برید
تو هم ای سفلهٔ خر مغرور
که شدی متکی به قوت وزور
مر مرا چه که زر چه داری تو
نیکنامی نگر چه داری تو
شومی نفس خوبشتن بینت
مرد وزن می کنند نفرینت
ترسم از شومی تو آخرکار
شود این مملکت به مرگ دچار
کاینمثل سخت شهرهٔ دهر است
جهل یکتن، بلاییکشهر است
پادشه چون نمود نادانی
رویند کشوری به وبرانی
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:حیونات منقرضه
گوهر بعدی:حکایت در معنی: الناس علی سلوک ملوکهم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.