هوش مصنوعی:
این متن شعری در مدح و ستایش پادشاهی به نام شاه جهان است که به قدرت، عدالت، بخشش و فره ایزدی او اشاره دارد. شعر برتری و عدالت پادشاه را ستوده و تأکید میکند که خدمت به او باعث رستگاری است. همچنین، به رابطه بین پادشاه و رعیت، اهمیت عدالت و بخشش، و تأثیر ناله مظلومان اشاره شده است.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم پیچیدهای مانند قدرت، عدالت، و رابطه حکومت و مردم است که درک آنها به بلوغ فکری و شناخت تاریخی نیاز دارد. همچنین، برخی از واژگان و مفاهیم ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
خطابهٔ اول
شاه جهان، پهلوی نامدار
ای ز سلاطین کیان یادگار
خنجر بران تو روز هنر
هست کلید در فتح و ظفر
تیغ کجت چون زپی نظم خاست
هر کجیئی بود بدو گشت راست
توپ تو بر خصم ز دوزخ دریست
قبر برایش درک دیگری است
روی نکوی تو در جنت است
هرکه تو را دید ز غم راحت است
بخت تو باشد علم کاویان
ملک تو ماننده ملک کیان
چون پی آن بخت همایون شدی
کاوه بدی باز فریدون شدی
هیچ کس از بهر تو کاری نکرد
هیچ عددسنج، شماری نکرد
هرچه شد از همت و هوش تو شد
تاکه جهان حلقه به کوش تو شد
هرکه برایت قدمی مینهاد
ازکف مشتت درمی میگشاد
کس به تو خدمت ننموده بسی
منت بیجا مکش از هرکسی
نیز کسی با تو نکرده بدی
بد نسزد با فره ایزدی
تاج بنه، بخش سماویست این
شکر بکن، کار خداییست این
نسخهٔ این فال که در دست تست
درکف بسیارکسان بد نخست
هیچ کس آن نسخه نیارست خواند
ور قدری خواند نیارست راند
تو همه را خواندی و پرداختی
کار به آیین خرد ساختی
همت تو پیشرو کار شد
بخت، مددکار و خدا یار شد
علم و عمل را بهم انداختی
ولوله در ملک جم انداختی
گردن دولت به کمند تو بود
این همه از بخت بلند تو بود
شاه شدی کسوت شاهی بپوش
چشم زتنکیل وتباهی بپوش
شاه ببخشد ز رعیت گناه
زان که شه از او بود و او ز شاه
دشمنی شه به کسی درخور است
کش هوس پادشهی در سر است
هرکه ندارد هوسی اینچنین
تابع شاه است به روی زمین
تابع شه هرچه بود پرگناه
هرچه بود مجرم و نامهسیاه
حالت فرزندی شه دارد او
سهل بود هرچه گنه دارد او
بهر سلاطین اروپا حقی است
زانحقشانمنزلت و رونقی است
حق شهانست که گر مجرمی
مستحق عفو نماید همی
شاه به کشتن نگذارد ورا
وزکف دژخیم برآرد ورا
همچو حقی بهر شهان پربهاست
کاین پی محبوبیت پادشاست
پادشها! خلق به دام تواند
جمله ستایندهٔ نام تواند
درپی محبوبیت خویش بامن
شاه شدی حامی درویش باش
پادشهی هست در اول بهزور
چون به کف آید ندهد زور نور
رافتوبخشایشواحسانخوشست
آنچهپسندهمهاستآنخوشست
هرچه درتن ملک تباهی رود
برسرآن سکهٔ شاهی رود
چون بهخدا دست برآردکسی
جز توبه مردم نشماردکسی
هرکه ببالد ز تو بالیده است
هرکه بنالد ز تو نالیده است
گرکه ببالیم ز اعمال تو
به که بنالیم ز عمال تو
قدرت صد لشکر شمشیرزن
کم بود از نالهٔ یک پیرزن
نالهٔ مظلوم صدای خداست
توپشهانپیش خدا بیصداست
قدرت و جاه تو شها در زمن
کم نشود از من و صد همچو من
ور شود از خشم تو موری تباه
لکهٔ ظلمی است به دامان شاه
ای ز سلاطین کیان یادگار
خنجر بران تو روز هنر
هست کلید در فتح و ظفر
تیغ کجت چون زپی نظم خاست
هر کجیئی بود بدو گشت راست
توپ تو بر خصم ز دوزخ دریست
قبر برایش درک دیگری است
روی نکوی تو در جنت است
هرکه تو را دید ز غم راحت است
بخت تو باشد علم کاویان
ملک تو ماننده ملک کیان
چون پی آن بخت همایون شدی
کاوه بدی باز فریدون شدی
هیچ کس از بهر تو کاری نکرد
هیچ عددسنج، شماری نکرد
هرچه شد از همت و هوش تو شد
تاکه جهان حلقه به کوش تو شد
هرکه برایت قدمی مینهاد
ازکف مشتت درمی میگشاد
کس به تو خدمت ننموده بسی
منت بیجا مکش از هرکسی
نیز کسی با تو نکرده بدی
بد نسزد با فره ایزدی
تاج بنه، بخش سماویست این
شکر بکن، کار خداییست این
نسخهٔ این فال که در دست تست
درکف بسیارکسان بد نخست
هیچ کس آن نسخه نیارست خواند
ور قدری خواند نیارست راند
تو همه را خواندی و پرداختی
کار به آیین خرد ساختی
همت تو پیشرو کار شد
بخت، مددکار و خدا یار شد
علم و عمل را بهم انداختی
ولوله در ملک جم انداختی
گردن دولت به کمند تو بود
این همه از بخت بلند تو بود
شاه شدی کسوت شاهی بپوش
چشم زتنکیل وتباهی بپوش
شاه ببخشد ز رعیت گناه
زان که شه از او بود و او ز شاه
دشمنی شه به کسی درخور است
کش هوس پادشهی در سر است
هرکه ندارد هوسی اینچنین
تابع شاه است به روی زمین
تابع شه هرچه بود پرگناه
هرچه بود مجرم و نامهسیاه
حالت فرزندی شه دارد او
سهل بود هرچه گنه دارد او
بهر سلاطین اروپا حقی است
زانحقشانمنزلت و رونقی است
حق شهانست که گر مجرمی
مستحق عفو نماید همی
شاه به کشتن نگذارد ورا
وزکف دژخیم برآرد ورا
همچو حقی بهر شهان پربهاست
کاین پی محبوبیت پادشاست
پادشها! خلق به دام تواند
جمله ستایندهٔ نام تواند
درپی محبوبیت خویش بامن
شاه شدی حامی درویش باش
پادشهی هست در اول بهزور
چون به کف آید ندهد زور نور
رافتوبخشایشواحسانخوشست
آنچهپسندهمهاستآنخوشست
هرچه درتن ملک تباهی رود
برسرآن سکهٔ شاهی رود
چون بهخدا دست برآردکسی
جز توبه مردم نشماردکسی
هرکه ببالد ز تو بالیده است
هرکه بنالد ز تو نالیده است
گرکه ببالیم ز اعمال تو
به که بنالیم ز عمال تو
قدرت صد لشکر شمشیرزن
کم بود از نالهٔ یک پیرزن
نالهٔ مظلوم صدای خداست
توپشهانپیش خدا بیصداست
قدرت و جاه تو شها در زمن
کم نشود از من و صد همچو من
ور شود از خشم تو موری تباه
لکهٔ ظلمی است به دامان شاه
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۴۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر بعدی:خطابهٔ دوم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.