هوش مصنوعی: شاعر در این متن از فقدان عشق و شور در زندگی خود و دیگران می‌نالد. او بیان می‌کند که دیگر آن عشق‌های سوزان و رنج‌های الهام‌بخش گذشته وجود ندارد و دل‌ها مانند برگ‌های خزان بی‌حرکت و بی‌عشق شده‌اند. شاعر از خاموشی و فراموشی می‌ترسد و احساس می‌کند که حتی شعر نیز ممکن است او را ترک کند.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عمیق عاطفی و فلسفی است که درک آن به بلوغ فکری و عاطفی نیاز دارد. همچنین، مفاهیمی مانند اندوه وجودی و از دست دادن عشق ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر سنگین یا نامفهوم باشد.

تشنه طوفان

دیگر به روزگار نمی‌ بینم، آن عشق ‌ها که تاب و توان سوزد،
در سینه ‌ها ز عشق نمی ‌جوشد، آن شعله‌ها که خرمن جان سوزد،

آن رنج ها که درد بر انگیزد، وان دردها که روح گدازد نیست
آن شوق و اضطراب که شاعر را، چنگی به تار جان بنوازد نیست

در سینه، دل، چو برگ خزان ‌دیده، بی عشق مانده سر به گریبان است،
از بوسه ی نسیم نمی ‌لرزد؛ این برگِ خشک، تشنه طوفان است!

طوفان عشق نیست که دل‌ها را، در تنگنای سینه بلرزاند؛
تا بر شراره‌ های روان سوزش، شاعر سرشک شوق بیافشاند.

عشقی نه تا به سر فکند شوری رنجی نه تا به دل شکند خاری
داغی نه تا به دفتر دانایی؛ آتش زنم ز گرمی گفتاری!

من شمع دلفروز سخن بودم؛ اکنون زبان بُریده و خاموشم
ترسم که شعر نیز کند آخر، مانند روزگار، فراموشم...
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:فردای ما
گوهر بعدی:کابوس
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.