هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از تنهایی و گذر زمان میگوید، با تصاویری مانند برگهای ریخته شده و آیینهای پوشیده از برگهای خشک. او از تاریکی و غباری که بر آیینه دلش نشسته مینالد، اما امید دارد که عشق و نور بهار دوباره آن را روشن کند. متن با تأکید بر نیاز به رهایی از تاریکی و بازگشت به روشنایی پایان مییابد.
رده سنی:
14+
متن دارای مضامین عمیق عاطفی و فلسفی مانند تنهایی، گذر زمان و امید است که برای درک کامل به بلوغ فکری و تجربهی زندگی نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و تصاویر شاعرانه ممکن است برای کودکان کمسنوسال نامفهوم باشد.
برکه
برگ ها از شاخه می افتاد،
من ، تنهایِ تنها، راه می رفتم
در کنارِ برکه ای،
پوشیده ازباران برگ
شاید این افسوس را، با باد می گفتم:
ــ آه، این آینه را
این برگ های خشک، پوشانده است.
آن صفا،آن روشنایی
در غبار تیرگی مانده ست
تاکجا مهرِ بهاران،
پرده از رخسار این آیینه بردارد
چهرهء او را به دست نور بسپارد...
*
روزهای زندگی
مثل برگ از شاخه می افتاد و من،
همچنان تنهایِ تنها، راه می رفتم.
یادها، غم های سنگین
چهرهء آیینه ی دل را کدر می کرد.
شاید این فریاد را با خویش می گفتم:
ــ باید این آیینه را از ظلم این ظلمت،
رهایی داد.
چهرهء او را به لبخندِ امیدی تازه
از نو روشنایی داد.
عشق باید پرده از رخسار این آیینه بردارد
چهره ی او را به دست نور بسپارد.
من ، تنهایِ تنها، راه می رفتم
در کنارِ برکه ای،
پوشیده ازباران برگ
شاید این افسوس را، با باد می گفتم:
ــ آه، این آینه را
این برگ های خشک، پوشانده است.
آن صفا،آن روشنایی
در غبار تیرگی مانده ست
تاکجا مهرِ بهاران،
پرده از رخسار این آیینه بردارد
چهرهء او را به دست نور بسپارد...
*
روزهای زندگی
مثل برگ از شاخه می افتاد و من،
همچنان تنهایِ تنها، راه می رفتم.
یادها، غم های سنگین
چهرهء آیینه ی دل را کدر می کرد.
شاید این فریاد را با خویش می گفتم:
ــ باید این آیینه را از ظلم این ظلمت،
رهایی داد.
چهرهء او را به لبخندِ امیدی تازه
از نو روشنایی داد.
عشق باید پرده از رخسار این آیینه بردارد
چهره ی او را به دست نور بسپارد.
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:یک گردباد آتش
گوهر بعدی:زیبای وحشی ...
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.