هوش مصنوعی: در این شعر، زندگی بوالعلا توصیف می‌شود که پس از سال‌ها تحمل نامردمی‌های مردم، به صحرا پناه می‌برد تا از انسان‌ها دور باشد. او در تنهایی با شتر و باد سخن می‌گوید و آرزوی آزادی از انسان‌ها را دارد. شعر به انتقاد از رفتارهای ناپسند انسان‌ها و تبدیل دنیا به جایگاهی خشن می‌پردازد و در پایان، مخاطب را به خودشناسی و بهبود رفتار تشویق می‌کند.
رده سنی: 15+ محتوا شامل مفاهیم عمیق اجتماعی و فلسفی است که برای درک کامل آن، مخاطب نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، انتقادهای تند و استفاده از استعاره‌های پیچیده ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد.

داستان ابوالعلاء مُعَری

در شرحِ حال بوالعلا خواندم که آن پیر
بیش از نود سال
در شهرها با گونه گون مردم به سر برد
روز و شب از نامردمی‌ها خون دل خورد.
آخر به صحرا زد که می‌خواست
همصحبت هیچ آدمیزادی نباشد
می خواست تا آنجا رود کز آدمیزاد
نامی، نشانی، چهره‌ای، یادی نباشد
*
در آن بیابان‌های سوزان
بر خاک می‌خفت
غم‌های بی‌پایان خود را
تنهای تنها، با شتر، با باد می‌گفت

می‌خواند و می‌خواند:
ــ «صحرا به صحرا می روم، آزاد، آزاد
تا نشنوم دیگر صدای آدمیزاد !»
*
می‌راند و می‌خواند:
ــ «ای مردِ از اندوه لبریز
چندان که پایت می‌رود بگریز، بگریز!
در این بیابان‌های شن زار عطشناک
با خار، با خارا بپـیوند.،
با مار با عقرب بیامیز،
وز آدمیزادان بپرهیز!
*
جان را درین صحرا بر این خاک شرربار
در چنگ این خورشیدِ آتش ریز بسپار
وز سایهء شمشیر خشمِ حکمرانان در امان دار
*
آیا روان بوالعلا نازک‌تر از گل بود؟
آیا زبان مردمانِ شهر او سوزان‌تر از خار
آیا بشر، جای گلستانی دلاویز
دنیای خود را کرده خارستان خونریز؟

بی‌شک گریز از آفت نامردمی گر چاره‌گر بود
چون شهر صحرا نیز سرشار از بشر بود!
*
ای، هر که هستی، لحظه‌ای در خود نگر باش!
خوبی، ولی از آنچه هستی خوب‌تر باش! 
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:دوباره عشق...
گوهر بعدی:گرداب
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.