۲۶۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰

از جهان تا رشته تابی دسترس باشد تو را
هر سر خاری درین وادی عسس باشد تو را

چند از آمیزش دریای وحدت چون حباب
پرده دار چشم کوته بین، نفس باشد تو را؟

تا تو می لرزی به تار و پود هستی همچو موج
قسمت از دریای گوهر خار و خس باشد تو را

چشم بی شرم تو سیری را نمی داند که چیست
در تلاش رزق تا حرص مگس باشد تو را

چون شرر در سنگ، بی برگی تو را دارد ضعیف
می شوی سرکش اگر یک مشت خس باشد تو را

می شوی افتاده تر، هر چند برخیزی ز جا
تا ز مردم دستگیری ملتمس باشد تو را

شرم دار از حق، منال از بی کسی چون ناکسان
کیست آخر عالم ناکس که کس باشد تو را

از گرفتاران خود، صیاد می گیرد خبر
فکر روزی، چند در کنج قفس باشد تو را

آرزو کرده است آبستن تو را همچون زنان
زان ز دنیا هر زمان چیزی هوس باش تو را

صرف در پرداز دل کن قوت بازوی خویش
در جهان تیره صائب تا نفس باشد تو را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.