۲۹۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱

یک نظر بازست نرگس چشم بیمار تو را
گل یکی از سینه چاکان است دستار تو را

می کند شبنم گرانی بر عذار نازکت
ابر می بوسد زمین از دور گلزار تو را

خشک می آید به چشمش جلوه ی آب حیات
هر که در مستی تماشا کرده رفتار تو را

سبز می گردد ز حیرت حرف در منقارشان
طوطیان آیینه گر سازند رخسار تو را

از تماشای تو خورشیدست یک چشم پر آب
چون تواند سیر دیدن دیده دیدار تو را؟

بس که می چسبد به هم کام و لب از شیرینی اش
نقل نتوان کرد گفتار شکربار تو را

تا چه در پیراهن گلهای بی خارش بود
ناز مژگان است در سر، خار دیوار تو را

ساده می سازد ز جوهر، روشنی آیینه را
نیست پروای خط شبرنگ، رخسار تو را

دست گلچین را ز حیرت پای خواب آلود ساخت
احتیاج دور باشی نیست گلزار تو را

آب می گردید در چشم ترازو گوهرش
یوسف مصری اگر می دید بازار تو را

اهل دین را می برد از راه، زلف کافرت
در بغل چون رشته گیرد سبحه زنار تو را

کردم از دین و دل و هوش و خرد قطع نظر
من همان روزی که دیدم چشم عیار تو را

مرگ نتواند عنان بی قراران را گرفت
نیست زیر خاک آسایش طلبکار تو را

قابل قسمت شمارد نقطه ی موهوم را
هر که بیند در سخن لعل گهربار تو را

گردی از دور از نمکدان قیامت دیده است
هر که صائب از تو نشنیده است گفتار تو را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.