هوش مصنوعی: این شعر از صائب تبریزی، با نگاهی فلسفی و عرفانی، به پرسش‌هایی درباره‌ی معنای زندگی، رنج‌های بیهوده، و ارزش‌های انسانی می‌پردازد. شاعر با استفاده از تصاویر زیبا و نمادین، از غلتیدن در خاک (پستی)، لیسیدن دست و پا مانند گربه (ذلت)، و لرزیدن شمع (ترس) انتقاد می‌کند و بر بهتر بودن «خاک صحرای عدم» از «خون هستی» تأکید می‌ورزد. او همچنین از نادانی انسان، رنجیدن بی‌سبب از عیب‌بینان، و نداشتن شادی در زندگی گلایه می‌کند و در پایان، با اشاره به عزیزان وطن و لب لعل معشوق، بر اهمیت عشق و وطن‌پرستی صحه می‌گذارد.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن‌ها به بلوغ فکری نیاز دارد. همچنین، برخی از تصاویر و انتقادات اجتماعی ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر نامفهوم یا سنگین باشد.

غزل شمارهٔ ۴۱

نیستی طفل، اینقدر بر خاک غلطیدن چرا؟
گل به روی آفتاب روح مالیدن چرا

جسم خاکی چیست کز وی دست نتوان برفشاند؟
گرد دست و پای خود چون گربه لیسیدن چرا

خاک صحرای عدم از خون هستی بهترست
بر سر جان اینقدر ای شمع لرزیدن چرا

کور را از رهبر بینا بریدن غافلی است
بی سبب از عیب بین خویش رنجیدن چرا

سرو من، با سایه خود سر گرانی رسم نیست
اینقدر از خاکسار خویش رنجیدن چرا

سنگ را پر می دهد شوق عزیزان وطن
ای کم از سنگ نشان، از جا نجنبیدن چرا

(قدر شعر تر چه می دانند ناقص طینتان؟
آب حیوان بر زمین شوره پاشیدن چرا)

(عمر چون باد بهاری دامن افشان می رود
در میان خار و خس چون گل نخندیدن چرا)

بعد عمری از لب لعل تو بوسی خواسته است
اینقدر از صائب گستاخ، رنجنیدن چرا؟
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.