هوش مصنوعی: شاعر در این متن از دردها و رنج‌های درونی خود سخن می‌گوید. او با اشک و خون دل چراغ وجودش را زنده نگه می‌دارد و از سیاهی دنیا در چشم‌های داغ‌دیده خود می‌نالد. شاعر از بی‌درمانی و تنهایی رنج می‌برد و داغ دلش را از چشم دیگران پنهان می‌کند. او با وجود گم‌کردن خود در مستی، هنوز عطر گل‌های باغش را می‌شناسد و با وجود بی‌پاسخ ماندن سخنانش، همچنان در فکر سوختن است.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عمیق عاطفی و فلسفی است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب است. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای پیچیده ممکن است برای کودکان قابل فهم نباشد.

غزل شمارهٔ ۸۴

تر به اشک تلخ می سازم دماغ خویش را
زنده می دارم به خون دل چراغ خویش را

از سیاهی شد جهان بر چشم داغ من سیاه
چند دارم در ته دامن چراغ خویش را؟

سازگاری نیست با مرهم ز بی دردی مرا
می کنم پنهان ز چشم شور، داغ خویش را

کاروان بی خودی را نامه و پیغام نیست
از که گیرم، حیرتی دارم، سراغ خویش را

خاطر مجروح بلبل را رعایت می کنم
این که می دزدم ز بوی گل دماغ خویش را

با تهیدستی، ز فیض سیر چشمی چون حباب
خالی از دریا برون آرم ایاغ خویش را

گر چه از مستی چو بلبل خویش را گم کرده اند
می شناسم نکهت گلهای باغ خویش را

گر چه یک دل گرم از گفتار من صائب نشد
همچنان در فکر می سوزم دماغ خویش را
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.