۲۲۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۷

مرکز خاک است گردون آسمان عشق را
لامکان یک پله باشد آستان عشق را

تا چه آید، روشن است، از دست این یک قبضه خاک
چرخ نتوانست زه کردن کمان عشق را

گفتگوی عاشقی لاحول بی دردان بود
عقل نتواند شنیدن داستان عشق را

پیش ازین اینجا نمک را قیمت الماس بود
شور من کان ملاحت ساخت خوان عشق را

روز و شب ظاهر به داغ کهنه و نو می شود
نیست ماه و آفتابی آسمان عشق را

گرم رفتاری چراغ پیش پای ما بس است
مشعل دیگر چه حاجت کاروان عشق را

آسمان را رعشه هیبت به خاک انداخته است
کیست تا بر سر کشد رطل گران عشق را

خاک را چون باد نعل جستجو در آتش است
نیست آسایش زمین و آسمان عشق را

شکرلله صائب از اقبال همت، عاقبت
مهربان خویش کردم قهرمان عشق را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.