۲۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۱

می کشد خاطر به جا و منزل دیگر مرا
چرخ گویا ساخت از آب و گل دیگر مرا

عمر شد در گوشمالم صرف، گویا روزگار
می کند ساز از برای محفل دیگر مرا

گر چه در ظاهر چو مجنون رو به حی آورده ام
نیست غیر از پرده دل محمل دیگر مرا

سوخت تخم من ز برق عشق و دهقان هر نفس
می فشاند در زمین قابل دیگر مرا

چون گهر چندان که اندازم درین دریا نظر
نیست جز گرد یتیمی ساحل دیگر مرا

چشم من سیر از جهان و هر دم از بهر طمع
کاسه دریوزه سازد سایل دیگر مرا

هر کجا چون سایه رو آرم ز آباد و خراب
نیست جز افتادگی سر منزل دیگر مرا

گر چه دل خون شد ز درد عشق صائب کاشکی
در بساط سینه بودی صد دل دیگر مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.