۳۰۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۱۳

ای شادیِ آن روزی، کَزْ راهْ تو بازآیی
در روزَنِ جان تابی، چون ماهْ زِ بالایی

زان ماهِ پُراَفْزایش، آن فارغ از آرایش
این فَرشِ زمینی را چون عَرشْ بیارایی

بَس عاقلِ پابَسته، کَزْ خویش شود رَسته
بَس جان که زِ سَر گیرد قانونِ شِکَرخایی

زین مَنْزِل شش گوشه، بی‌مَرکَب و بی‌توشه
بَس قافله رَه یابَد در عالَمِ بی‌جایی

روشن کُن جانِ من، تا گوید جان با تَن
کِامْروز مرا بِنْگَر، ای خواجهٔ فردایی

تو آبی و من جویَم، جُز وَصلِ تو کی جویَم؟
رونَق نَبُوَد جو را، چون آبْ بِنَگْشایی

ای شادِ تو از پیشی، یعنی زِ همه بیشی
وَاللّهْ که چو با خویشی، از خویشْ نیاسایی

در جُستنِ دل بودم، بر راهِ خودش دیدم
افتاده دَرین سودا، چون مَردمِ صَفرایی

شَمسُ الْحَقِ تبریزی پالود مرا هَجْرت
جُز عشق نبینی گَر صد بار بِپالایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۱۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.