۲۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۴

پوست زندان است بر تن زاهد افسرده را
حاجت زندان دیگر نیست خون مرده را

بر جراحت بخیه نتواند ره خوناب بست
سود ندهد مهر خاموشی دل آزرده را

خضر در سرچشمه تیغش نمازی می کند
عمر اگر باشد، دهان آب حیوان خورده را

نقد جان را چون شرر بر آتشین رویی فشان
در گره تا کی توان چون غنچه بست این خرده را؟

آب را استادگی آیینه روشن کند
صاف می سازد تحمل، طبع بر هم خورده را

می کند باد مخالف شور دریا را زیاد
کی نصیحت می دهد تسکین، دل آزرده را؟

هر چه رفت از کف، به دست آوردن او مشکل است
چون کند گردآوری گل، بوی غارت برده را؟

این جواب آن که وقتی حالتی فرموده است
از نصیحت می دهم تسکین، دل آزرده را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.