۲۶۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۹

از غبار خط فزون شد روشنایی دیده را
توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را

دیده یعقوب می خواهد نسیم پیرهن
نیست هر نادیده لایق جامه پوشیده را

گر چه باشد صیقل زنگ کدورت ماه عید
ناخن الماس باشد، داغ ماتم دیده را

خود حساب از پرسش روز حساب آسوده است
نیست پروایی ز میزان مردم سنجیده را

می نمودم وحشت از کثرت، ندانستم که خار
از گریبان سر برآرد دامن برچیده را

چند باشم زان رخ مستور، قانع با خیال؟
در گریبان تا به کی ریزم گل ناچیده را؟

بی قراری های دل زنگ کدورت را فزود
پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را

بهره زان موی میان نازک خیالان می برند
در نیابد هر کسی این معنی پیچیده را

زلف با افتادگی بر سر کشان غالب شود
فتح باشد در رکاب این رایت خوابیده را

نیست جز انسان کسی شایسته اوصاف حق
شاه می بخشد به خاصان جامه پوشیده را

سخت تر گردد گره، هر گاه صائب تر شود
باده هیهات است بگشاید دل غم دیده را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.