هوش مصنوعی: این متن شعری عرفانی است که در آن شاعر از عشق الهی و ارتباط آن با عشق زمینی سخن می‌گوید. شاعر از عیسی(ع) به عنوان نمادی از لاهوت و ناسوت یاد می‌کند و از عشق به عنوان نیرویی که جهان خاکی را برمی‌انگیزد، صحبت می‌کند. در ادامه، شاعر از عهدی که جان با عشق بسته و از تنهایی و بی‌خویشی در این راه سخن می‌گوید. همچنین، شاعر از شمس‌الدین تبریزی و ساقی ترسا یاد می‌کند و به مفاهیم عرفانی و معنوی اشاره می‌کند.
رده سنی: 18+ این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات عرفانی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای پیچیده ممکن است برای خوانندگان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۲۶۱۷

عیسی چو تویی جانا ای دولت تَرسایی
لاهوتِ اَزَل را از ناسوتْ تو بِنْمایی

ایمان زِ سَرِ زُلفَت، زُنّارِ عَجَب بَندَد
کَزْ کافرِ زُلْفِ خود،یک پیچ تو بُگْشایی

ای از پَسِ صد پَرده، دَرتافته رُخسارَت
تا عالَمِ خاکی را از عشقْ بَرآرایی

جانْ دوش زِ سَرمَستی، با عشقِ تو عَهدی کرد
جان بود دَران بیعَت، با عشقْ به تنهایی

سَر عشق به گوشش بُرد، سِر گفت به گوشِ جان
کَس عَهد کُند با خود؟ نی تو هَمِگی مایی؟

چندانکه تو می‌کوشی، جُز چَشم نمی‌پوشی
تا چند گُریزی تو از خویش و نیاسایی؟

جان گفت که ای فَردم، سوگند بدین دَردَم
سوگند بِدان زُلفی، عاشق کُشِ سودایی

کان عَهد که من کردم، بی‌جان و بَدَن کردم
نی ما و نه من کردم، ای مُفرَدِیکتایی

مَست آنچ کُند در میْ، از میْ بُوَد آن بروِیْ
در آب نِمایَد او، لیک او است زِ بالایی

تبریز زِ شَمسُ الدّین، آخِر قَدَحی زو، هین
آن ساقیِ تَرسا را یک نُکته نَفَرمایی؟
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.