هوش مصنوعی:
این شعر به موضوعاتی مانند عشق، دیوانگی، درد و رنج، طبیعت و تنهایی میپردازد. شاعر از احساسات عمیق و آتشین خود سخن میگوید و از دردها و ناکامیهایش یاد میکند. همچنین، از طبیعت و عناصری مانند گل، بلبل، و صحرا برای بیان احساساتش استفاده میکند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عاطفی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد. همچنین، برخی از مضامین مانند درد و رنج نیاز به درک و تجربه بیشتری دارد.
غزل شمارهٔ ۲۲۶
بیش شد از چوب گل سودا من دیوانه را
شعله ور سازد خس و خاشاک، آتشخانه را
می کند روشن نظر بستن دل فرزانه را
چشم روزن می کند تاریک این غمخانه را
نیست پروای دل ویران من جانانه را
گنج هیهات است آبادان کند ویرانه را
پنجه مشکل گشایان را نمی پیچد اجل
خشکی دست از گشایش نیست مانع شانه را
مستی بلبل ز شاخ گل نمی دارد خمار
نشأه بیش از باده باشد جلوه مستانه را
داغ دل ها را ز چشم بد سپرداری کند
نیل چشم زخم باشد جغد، این ویرانه را
چون نجوشد دل به درد و داغ ناکامی، که شد
سوختن بال و پر نشو و نما این دانه را
درد سر بسیار دارد قیل و قال باطلان
لازم افتاده است صندل زین سبب بتخانه را
خواب چون افتاد سنگین، حاجت پا سنگ نیست
می کند کوتاه صبح نوبهار افسانه را
عاشقان را سردی معشوق بر دل بار نیست
شمع کافوری کند سرگرم تر پروانه را
در سوادشهر، سودا همچو خون مرده است
دامن صحراست باغ دلگشا دیوانه را
تا سرم گرم از شراب عشق چون مجنون شده است
ناله نی می شمارم نعره شیرانه را
سنگ می بارد ز وحشت از در و دیوار شهر
دامن صحرا بود دارالامان دیوانه را
شعله ور سازد خس و خاشاک، آتشخانه را
می کند روشن نظر بستن دل فرزانه را
چشم روزن می کند تاریک این غمخانه را
نیست پروای دل ویران من جانانه را
گنج هیهات است آبادان کند ویرانه را
پنجه مشکل گشایان را نمی پیچد اجل
خشکی دست از گشایش نیست مانع شانه را
مستی بلبل ز شاخ گل نمی دارد خمار
نشأه بیش از باده باشد جلوه مستانه را
داغ دل ها را ز چشم بد سپرداری کند
نیل چشم زخم باشد جغد، این ویرانه را
چون نجوشد دل به درد و داغ ناکامی، که شد
سوختن بال و پر نشو و نما این دانه را
درد سر بسیار دارد قیل و قال باطلان
لازم افتاده است صندل زین سبب بتخانه را
خواب چون افتاد سنگین، حاجت پا سنگ نیست
می کند کوتاه صبح نوبهار افسانه را
عاشقان را سردی معشوق بر دل بار نیست
شمع کافوری کند سرگرم تر پروانه را
در سوادشهر، سودا همچو خون مرده است
دامن صحراست باغ دلگشا دیوانه را
تا سرم گرم از شراب عشق چون مجنون شده است
ناله نی می شمارم نعره شیرانه را
سنگ می بارد ز وحشت از در و دیوار شهر
دامن صحرا بود دارالامان دیوانه را
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.