هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه از شوق دیدار معشوق و تأثیرات عمیق عشق بر قلب و روح سخن میگوید. شاعر با استفاده از استعارههای زیبا مانند آیینه، فولاد، خورشید و طوطی، احساسات خود را بیان میکند. او از زیبایی محجوب معشوق و تأثیر آن بر آیینه (نماد قلب یا روح) میگوید و اشاره میکند که عشق میتواند حتی سختترین چیزها را نیز تحت تأثیر قرار دهد.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و استعارههای پیچیده است که درک آنها به بلوغ فکری و تجربهی ادبی نیاز دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند عشق و حسرت ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد یا نیاز به توضیح داشته باشد.
غزل شمارهٔ ۲۳۹
شوق دیدار تو می بخشد نظر آیینه را
می دهد در بیضه فولاد پر آیینه را
جوهر آسوده را شوق تماشای رخت
خارخار عشق سازد در جگر آیینه را
پرتو خورشید را تسخیر کردن مشکل است
شوخی حسن تو دارد دربدر آیینه را
کی به فکر دیده حیران من خواهد فتاد؟
حسن محجوبی که افکند از نظر آیینه را
کشور حسن ترا در یک نفس تسخیر کرد
هست اقبال سکندر در نظر آیینه را
چرب نرمی را اگر طوطی شعار خود کند
همچو موم سبز می گیرد به بر آیینه را
یک نظر رخسار او را دید و مدتها گذشت
آب می گردد همان در چشم تر آیینه را
از قبول نقش خواهد ساده شد لوح دلش
گر چنین سازد جمالت بی خبر آیینه را
جلوه گاه دوست را دارند اهل دل عزیز
عاشق از رخسار می گیرد به زر آیینه را
زود می گردد مکدر خاطر روشندلان
بیم زنگارست از آب گهر آیینه را
کم نشد از گریه اندوهی که در دل داشتم
پاک نتوان کرد با دامان تر آیینه را
علم رسمی می گزد روشندلان را همچو مار
می خلد در دل ز جوهر نیشتر آیینه را
هیچ نعمت با دل روشن نمی گردد طرف
می دهد ترجیح، طوطی بر شکر آیینه را
کوته اندیشند صائب مردم خودبین دهر
ورنه صد تیغ است در زیر سپر آیینه را
می دهد در بیضه فولاد پر آیینه را
جوهر آسوده را شوق تماشای رخت
خارخار عشق سازد در جگر آیینه را
پرتو خورشید را تسخیر کردن مشکل است
شوخی حسن تو دارد دربدر آیینه را
کی به فکر دیده حیران من خواهد فتاد؟
حسن محجوبی که افکند از نظر آیینه را
کشور حسن ترا در یک نفس تسخیر کرد
هست اقبال سکندر در نظر آیینه را
چرب نرمی را اگر طوطی شعار خود کند
همچو موم سبز می گیرد به بر آیینه را
یک نظر رخسار او را دید و مدتها گذشت
آب می گردد همان در چشم تر آیینه را
از قبول نقش خواهد ساده شد لوح دلش
گر چنین سازد جمالت بی خبر آیینه را
جلوه گاه دوست را دارند اهل دل عزیز
عاشق از رخسار می گیرد به زر آیینه را
زود می گردد مکدر خاطر روشندلان
بیم زنگارست از آب گهر آیینه را
کم نشد از گریه اندوهی که در دل داشتم
پاک نتوان کرد با دامان تر آیینه را
علم رسمی می گزد روشندلان را همچو مار
می خلد در دل ز جوهر نیشتر آیینه را
هیچ نعمت با دل روشن نمی گردد طرف
می دهد ترجیح، طوطی بر شکر آیینه را
کوته اندیشند صائب مردم خودبین دهر
ورنه صد تیغ است در زیر سپر آیینه را
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.