۲۶۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۸

در نظرها گر چه بیکاریم در کاریم ما
همچو مرکز پای برجاییم و سیاریم ما

آب و گل کی می شود صاحب بصیرت را حجاب؟
همچو چشم دام، زیر خاک بیداریم ما

طوطی از گفتار در زنگ قساوت غوطه زد
از سیه کاری همان سرگرم گفتاریم ما

کام تلخی را ثمر هرگز ز ما شیرین نشد
بر زمین چون سرو از بی حاصلی باریم ما

حفظ صورت عاقبت بین را دعای جوشن است
در میان زنگیان، آیینه تاریم ما

گر چه ما را نیست وزنی در نظرها چون حباب
قدر ما این بس که دریا را هواداریم ما

سبزه خوابیده، زیر سنگ قامت راست کرد
از گرانجانی همان در زیر دیواریم ما

سینه اش را از خدنگ آه، جوشن کرده ایم
هر چه با ما می کند، گردون سزاواریم ما

کوه غم بر خاطر آزاده ما بار نیست
خنده رو چون کبک در دامان کهساریم ما

هیچ کس را دل نمی سوزد به درد ما، مگر
در سواد آفرینش چشم بیماریم ما؟

خود درآزاریم و از ما دیگران هم در عذاب
در حریم میکشان صائب چو هشیاریم ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.