۲۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۰

از غبار کاروان چون چشم برداریم ما؟
چون مه کنعان عزیزی در سفر داریم ما

تا غبار خط او را در نظر داریم ما
منت روی زمین بر چشم تر داریم ما

فکر ما هر روز گردد یک سر و گردن بلند
تا نهال قد او را در نظر داریم ما

خار دامن می شود رنگ سبک پرواز را
چون ازان مژگان گیرا چشم برداریم ما؟

لاله زاری می شود عالم، اگر بیرون دهیم
داغهایی کز تو پنهان در جگر داریم ما

می کند ما را ز روی تلخ دریا بی نیاز
قطره آبی که در دل چون گهر داریم ما

نیست جود ساقی تردست، موقوف سؤال
چون سبو دست طلب در زیر سر داریم ما

همت ما می زند پر در فضای لامکان
بیضه افلاک را در زیر پر داریم ما

عالم آسوده را دریای پرشورش کند
از دل بی تاب خود گر دست برداریم ما

بر لب خاموش ما انگشت گستاخی مزن
تیغ ها پوشیده در زیر سپر داریم ما

موج دریا گر چه تردست است در حل حباب
در گشاد عقده ها دست دگر داریم ما

نیست آسان ترک می صائب خمارآلود را
از لب میگون او چون چشم برداریم ما؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.