هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که بر اهمیت عشق و رهایی از تعلقات دنیوی تأکید دارد. شاعر از عشق به عنوان تنها ارزش واقعی یاد میکند و از مقامات و کرامات دنیوی بیزار است. او به خواننده توصیه میکند که به جای توجه به ظواهر، به روح و معنویت بپردازد و خود را از قید و بندهای مادی رها کند. همچنین، شاعر به فناپذیری دنیا و جاودانگی عشق اشاره میکند و از خواننده میخواهد که به جای دنبال کردن مقامات دنیوی، به عشق الهی روی آورد.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. مفاهیمی مانند رهایی از تعلقات دنیوی، عشق الهی و فناپذیری دنیا ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده و ناملموس باشد.
غزل شمارهٔ ۲۶۲۷
عاشق شو و عاشق شو، بُگذار زَحیری
سُلطان بَچهیی آخِر، تا چند اسیری؟
سُلطان بَچه را میر و وزیری همه عار است
زِنهار به جُز عشقْ دِگَر چیز نگیری
آن میرِ اَجَل نیست، اسیرِ اَجَل است او
جُز وِزْر نیامَد، همه سودایِ وزیری
گَر صورتِ گَرمابه نهیی، روحْ طَلَب کُن
تا عاشقِ نَقْشی، زِ کجا روح پَذیری؟
در خاک مَیامیز، که تو گوهرِ پاکی
در سِرکه مَیامیز، که تو شِکَّر و شیری
هر چند از این سویْ تو را خَلْق ندانند
آن سویْ که سو نیست، چه بیمِثْل و نَظیری
این عالَمِ مرگ است و دَرین عالَمِ فانی
گَر زانکه نه میری، نه بس است این که نمیری؟
در نَقْشِ بَنی آدم، تو شیرِ خدایی
پیداست دَرین حَمله و چالیش و دلیری
تا فَضْل و مَقامات و کَراماتِ تو دیدم
بیزارم ازین فَضْل و مَقاماتِ حَریری
بی گاه شُد این عُمر، وَلیکِن چو تو هستی
در نورِ خدایی، چه بگاهیّ و چه دیری
اندازهٔ معشوق بُوَد عِزَّتِ عاشق
اِی عاشقِ بیچاره بِبین تا زِ چه تیری
زیباییِ پروانه به اندازهٔ شمع است
آخِر نه که پروانهٔ این شمعِ مُنیری؟
شَمسُ الْحَقِ تبریز از آنَت نَتَوان دید
که اصلِ بَصَر باشی، یا عینِ بَصیری
سُلطان بَچهیی آخِر، تا چند اسیری؟
سُلطان بَچه را میر و وزیری همه عار است
زِنهار به جُز عشقْ دِگَر چیز نگیری
آن میرِ اَجَل نیست، اسیرِ اَجَل است او
جُز وِزْر نیامَد، همه سودایِ وزیری
گَر صورتِ گَرمابه نهیی، روحْ طَلَب کُن
تا عاشقِ نَقْشی، زِ کجا روح پَذیری؟
در خاک مَیامیز، که تو گوهرِ پاکی
در سِرکه مَیامیز، که تو شِکَّر و شیری
هر چند از این سویْ تو را خَلْق ندانند
آن سویْ که سو نیست، چه بیمِثْل و نَظیری
این عالَمِ مرگ است و دَرین عالَمِ فانی
گَر زانکه نه میری، نه بس است این که نمیری؟
در نَقْشِ بَنی آدم، تو شیرِ خدایی
پیداست دَرین حَمله و چالیش و دلیری
تا فَضْل و مَقامات و کَراماتِ تو دیدم
بیزارم ازین فَضْل و مَقاماتِ حَریری
بی گاه شُد این عُمر، وَلیکِن چو تو هستی
در نورِ خدایی، چه بگاهیّ و چه دیری
اندازهٔ معشوق بُوَد عِزَّتِ عاشق
اِی عاشقِ بیچاره بِبین تا زِ چه تیری
زیباییِ پروانه به اندازهٔ شمع است
آخِر نه که پروانهٔ این شمعِ مُنیری؟
شَمسُ الْحَقِ تبریز از آنَت نَتَوان دید
که اصلِ بَصَر باشی، یا عینِ بَصیری
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۲۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.