هوش مصنوعی: این شعر از مولانا جلال‌الدین بلخی است که در آن شاعر از دل و روح انسان سخن می‌گوید و آن‌ها را به دام‌های دنیوی و مادیات تشبیه می‌کند. شاعر از حرص و طمع انسان به دنیا و فراموشی اصل و حقیقت وجودی خود انتقاد می‌کند. او از سقوط روح از عرش به فرش و گرفتاری در دام‌های دنیا می‌گوید و در نهایت، انسان را به بازگشت به اصل و حقیقت خود دعوت می‌کند.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، انتقادهای اجتماعی و اخلاقی مطرح شده در شعر ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد.

غزل شمارهٔ ۲۶۲۶

ای دل تو دَرین غارت و تاراج چه دیدی؟
تا رَخْت گُشادیّ و دُکانْ بازکَشیدی

چون جولَههٔ حِرصْ دَرین خانهٔ ویران
از آبِ دَهانْ دام مگس گیر تنیدی

از لَذَّت و از مَستیِ این دانهٔ دنیا
پِنْداشت دلِ تو که از این دامْ رَهیدی

در سیلْ کسی خانه کُند از گِل و از خاک؟
در دامْ کسی دانه خورَد؟ هیچ شنیدی؟

ای دل بِبُر از دام و بُرون جِهْ تو به هنگام
آن سوی که در روضهٔ ارواح دَویدی

ای روح چو طاووس بِیَفْشان تو پَرِ عقل
یایاد نداری تو که بر عَرش پَریدی؟

از عَرشْ سویِ فَرش فُتادی و قَضا بود
دادی تو پَر خویش و دو سه دانه خریدی

چون گُرْسَنهٔ قَحْط دَرین لُقمه فُتادی
گَهْ لَب بِگَزیدیّ و گَهی دستْ خَلیدی

کو هِمَّتِ شاهانه؟ نه زان دایهٔ دولت
زان شیر، تَباشیرِ سَعادت بِمَزیدی؟

آن خویِ مُلوکانه که با شیرْ فرورفت
وَاللّهْ که نیامیزد با خون و پَلیدی

آن شاهْ گِلِ ما به کَفَ خویش سِرِشته ست
آن هِمَّت و بَختش زِ کَفِ شاه چَشیدی

وَاللّهْ که دَران زاویه کُاوْرادِ اَلَست است
آموخت تو را شاهِ تو، شیخیّ و مُریدی

آموخت تو را که دل و دِلْدار یکی اند
گَهْ قُفل شود، گاه کُند رَسمِ کلیدی

گَهْ پَند و گَهی بَند و گَهی زَهر و گَهی قَند
گَهْ تازه و بَرجسته، گَهی کُهنه قَدیدی

ای سیل دَرین راهِ تو بالا و نِشیب است
تَلوین بِرَوَد از تو، چو در بَحْر رَسیدی

ای خاک از این زَخمِ پَیاپِی تو نَژَندی
وِیْ چَرخ ازین بارِ گِران سنگْ خَمیدی

ای بَحْرِ حَقایق، که زمینْ موج و کَفِ توست
پنهانی و در فِعْل، چه پیدا و پَدیدی

ای چَشمهٔ خورشید که جوشیدی ازان بَحْر
تا پَردهٔ ظُلْمات به اَنْوار دَریدی

هر خاک که در دست گرفتی، همه زَر شُد
شُد لَعْل و زُمرّد زِ تو سنگی که گُزیدی

بس تَلْخ و تُرُش از تو چو حَلْوا و شِکَر شُد
بُگْزیده شُد آن میوه که او را بِگَزیدی

شاگردِ کِه بودی؟ که تو اُستادِ جهانی
این صَنْعتِ بی‌آلت و بی‌کَف، زِ کِه دیدی؟

چون مَرکَبِ جِبْریلی و از سُمِّ تو هر خاک
سَبزه شود، آخِر زِ چه کُهْسار چَریدی؟

خامُش کُن و یاد آور آن را که به حَضرت
صد بار از این ذِکْر و از این فکر بُریدی
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۲۳
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۲۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.