۲۱۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۲۹

ز سیما می شود روشندلان را مهر و کین پیدا
که در دل هر چه پوشیده است، گردد از جبین پیدا

نسازد پرده شب، گوهر شب تاب را پنهان
دل سوزان من باشد ز زلف عنبرین پیدا

چنین گر چاک سازد سینه ها را زلف مشکینش
نگردد نافه سربسته در صحرای چین پیدا

یکی صد شد ز خط، حسن لب یاقوت فام او
که گردد در نگین دان بیشتر حسن نگین پیدا

سخن سنجیده گفتن نیست کار هر تنک ظرفی
نمی گردد ز هر آب تنک، در ثمین پیدا

به وا کردن ندارد حاجت این مکتوب سر بسته
که گردد تنگدستی بی سخن از آستین پدا

جگرگاه زمین می شد ز خواب آلودگان خالی
اگر آسودگی می بود در روی زمین پیدا

سیه رویی ندارد راستی در پی، نظر واکن
که این معنی ز نقش راست باشد در نگین پیدا

نبود از درد دین، زین پیش خالی هیچ دل صائب
به درمان در زمان (ما) نگردد درد دین پیدا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.