هوش مصنوعی:
این شعر عرفانی و عاشقانه از حافظ، به بیان حالات روحی و عرفانی شاعر میپردازد. شاعر از عشق الهی، مستی معنوی، و حالات روحی خود سخن میگوید و از مفاهیمی مانند عقل، عشق، مستی، و رهایی از قید و بندهای دنیوی استفاده میکند. او از ساقی میخواهد که جام عشرت را به او بدهد تا از شراب عشق مست شود و از دغدغههای دنیوی رها گردد.
رده سنی:
16+
این شعر حاوی مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۲۶۲۹
ای ماه اگر باز بَرین شکلْ بِتابی
ما را و جهان را تو دَرین خانه نیابی
چون کوهِ اُحُد آب شُد از شَرمِ عَقیقَت
چه نادره گَر آب شَوَد مَردمِ آبی
از عقلِ دو صدپَر، دو سه پَر بیش نَمانْدهست
وان نیز بِدان مانْد که در زیرِ نِقابی
ای عشق دو عالَم زِ رُخت مَست و خَرابند
باری، تو نگویی زِ کِه مَست و خرابی؟
تا باده نَجوشید دَران خُنْب زِ اوَّل
در جوش نَیارَد همه را او به شرابی
تا اوَّل با خود نَخُروشید رَبابی
در ناله نَیارَد همه را او به رَبابی
ای گِردِ جهان گشته و جُز نَقْش ندیده
بر رویْ زن آبیّ و یَقین دان که بخوابی
در خَرمَنِ ما آی، اگر طالِبِ کِشتی
سویِ دلِ ما آی، اگر مَردِ کَبابی
وَرْ زانکه نیایی بِکَشیمَت به سویِ خویش
کَزْ حلقهٔ مایی، نه غَریبی، نه غُرابی
مَکْتَب نَرَوَد کودک، لیکِن بِبَرَندَش
پِنداشتهیی خواجه که بیرونِ حسابی
بِسْتان قَدَحِ عِشرَت، وَزْ بَند بُرون جِه
تا باخَبَری، بَندِ سوالیّ و جوابی
آخِر بِشِنو هر نَفَسی نَعْرهٔ مَستان
کِی گیجِ خَرِف گشته، بِبین در چه عذابی
دستِ تو بگیرم دو سه روزی، تو هَمیجوش
تا بارِ دِگَر رویْ زِ اِقْبال نَتابی
آن جا که شُدی مَست، همان جایْ بِخُسبی
وان سویْ که ساقیست، همان سویْ شتابی
تا چند در آتش رَوی ای دل، نه حَدیدی
وِیْ دیدهٔ گِریَنده، بس است این، نه سَحابی
ای ساقیِ مَهْ روی چه مَست است دو چَشمَت
انگشتَکْ میزَن که تو بر راهِ صَوابی
بُگْشای دَهان، زانچه نگفتم تو بیان کُن
بُگْشا دَرِ دلها، که تو سُلطانِ خِطابی
ما را و جهان را تو دَرین خانه نیابی
چون کوهِ اُحُد آب شُد از شَرمِ عَقیقَت
چه نادره گَر آب شَوَد مَردمِ آبی
از عقلِ دو صدپَر، دو سه پَر بیش نَمانْدهست
وان نیز بِدان مانْد که در زیرِ نِقابی
ای عشق دو عالَم زِ رُخت مَست و خَرابند
باری، تو نگویی زِ کِه مَست و خرابی؟
تا باده نَجوشید دَران خُنْب زِ اوَّل
در جوش نَیارَد همه را او به شرابی
تا اوَّل با خود نَخُروشید رَبابی
در ناله نَیارَد همه را او به رَبابی
ای گِردِ جهان گشته و جُز نَقْش ندیده
بر رویْ زن آبیّ و یَقین دان که بخوابی
در خَرمَنِ ما آی، اگر طالِبِ کِشتی
سویِ دلِ ما آی، اگر مَردِ کَبابی
وَرْ زانکه نیایی بِکَشیمَت به سویِ خویش
کَزْ حلقهٔ مایی، نه غَریبی، نه غُرابی
مَکْتَب نَرَوَد کودک، لیکِن بِبَرَندَش
پِنداشتهیی خواجه که بیرونِ حسابی
بِسْتان قَدَحِ عِشرَت، وَزْ بَند بُرون جِه
تا باخَبَری، بَندِ سوالیّ و جوابی
آخِر بِشِنو هر نَفَسی نَعْرهٔ مَستان
کِی گیجِ خَرِف گشته، بِبین در چه عذابی
دستِ تو بگیرم دو سه روزی، تو هَمیجوش
تا بارِ دِگَر رویْ زِ اِقْبال نَتابی
آن جا که شُدی مَست، همان جایْ بِخُسبی
وان سویْ که ساقیست، همان سویْ شتابی
تا چند در آتش رَوی ای دل، نه حَدیدی
وِیْ دیدهٔ گِریَنده، بس است این، نه سَحابی
ای ساقیِ مَهْ روی چه مَست است دو چَشمَت
انگشتَکْ میزَن که تو بر راهِ صَوابی
بُگْشای دَهان، زانچه نگفتم تو بیان کُن
بُگْشا دَرِ دلها، که تو سُلطانِ خِطابی
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.