۲۸۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۹

مکن بی بهره یارب از قبول دل بیانم را
به زهر چشم خوبان آب ده تیغ زبانم را

تهیدستی ندارد برگریز نیستی در پی
نگه دار از شبیخون بهاران گلستانم را

چو طوطی لوح تعلیمم ده از آیینه رخساران
مکن چون پسته سبز از خامشی تیغ زبانم را

ز خاک آستانت رو به هر جانب که می آرم
سر زلف گرهگیر تو می پیچد عنانم را

من آن رنگین نوا مرغم که در هر گلشنی باشم
ز دست یکدگر گلها ربایند آشیانم را

تو با این ناز تا در خلوت آغوش می آیی
تپیدن می کند از مغز خالی استخوانم را

(ثبات پا کرم کردی، عزیمت هم کرامت کن
گران کردی رکابم را، سبک گردان عنانم را)

(سبکروحی چو باد صبح در گلشن نمی آید
که ریزد در قدم چون برگ گل صائب بیانم را (کذا))
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.