هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و اخلاقی است که مضامینی مانند کمال، تواضع، دوری از غرور، اهمیت سکوت و تفکر، و گذرایی دنیا را بیان میکند. شاعر با استفاده از استعارههای زیبا مانند ماه، آفتاب، و گل، مفاهیم عمیق فلسفی و اخلاقی را منتقل میکند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آنها نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارههای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۷۱۲
تیغ زبان لاف نباشد کمال را
ماه تمام زشت نماید هلال را
دود از نهاد آتش دوزخ برآورد
بیرون اگر دهم عرق انفعال را
گل دیده ور ز شبنم روشن گهر شود
ز اهل نظر مساز نهان آن جمال را
دم را شمرده خرج در آیینه خانه کن
از قیل و قال تیره مکن اهل حال را
طفلی که در جبلت او هست زیرکی
از گوشوار به شمرد گوشمال را
هر گاه سایه تو نهد رو به کوتهی
چون آفتاب باش مهیا زوال را
مشرب نچیده است تعین به خویشتن
باشد به رنگ ظرف، نمایش زلال را
تا زلف مشکبار تو آمد به روی کار
در ناف، مشک خون جگر شد غزال را
رحم است بر کسی که ز کوتاه دیدگی
جوید در آب و آینه آن بی مثال را
روشن گهر ز مرگ نترسد که آفتاب
بسیار دیده است پس سر زوال را
در خامشی گریز که اهل کمال کرد
این شیوه ستوده بسی بی کمال را
بی پرده شد چو گنج به تاراج می رود
شهرت بلاست مردم پوشیده حال را
امید التیام، لب سایلان نداشت
جود تو مهر کرد دهان سؤال را
بند از زبان بسته به همدست واشود
شد دست بسته سرمه گفتار لال را
ز آهستگی بلند شود پایه سخن
صائب کشیده دار عنان خیال را
ماه تمام زشت نماید هلال را
دود از نهاد آتش دوزخ برآورد
بیرون اگر دهم عرق انفعال را
گل دیده ور ز شبنم روشن گهر شود
ز اهل نظر مساز نهان آن جمال را
دم را شمرده خرج در آیینه خانه کن
از قیل و قال تیره مکن اهل حال را
طفلی که در جبلت او هست زیرکی
از گوشوار به شمرد گوشمال را
هر گاه سایه تو نهد رو به کوتهی
چون آفتاب باش مهیا زوال را
مشرب نچیده است تعین به خویشتن
باشد به رنگ ظرف، نمایش زلال را
تا زلف مشکبار تو آمد به روی کار
در ناف، مشک خون جگر شد غزال را
رحم است بر کسی که ز کوتاه دیدگی
جوید در آب و آینه آن بی مثال را
روشن گهر ز مرگ نترسد که آفتاب
بسیار دیده است پس سر زوال را
در خامشی گریز که اهل کمال کرد
این شیوه ستوده بسی بی کمال را
بی پرده شد چو گنج به تاراج می رود
شهرت بلاست مردم پوشیده حال را
امید التیام، لب سایلان نداشت
جود تو مهر کرد دهان سؤال را
بند از زبان بسته به همدست واشود
شد دست بسته سرمه گفتار لال را
ز آهستگی بلند شود پایه سخن
صائب کشیده دار عنان خیال را
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.