هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از خدای خود سوالاتی فلسفی و عرفانی میپرسد. او از زیبایی و قدرت خداوند، تغییرات جهان، و تضادهای موجود در آن سخن میگوید. شاعر همچنین از وفاداری و بیوفایی، و رنجهای زندگی سوال میکند و از خداوند میخواهد که مشکلات او را حل کند.
رده سنی:
16+
متن شامل مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند تضادهای زندگی و رنجهای آن ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده و سنگین باشد.
غزل شمارهٔ ۲۶۷۳
سوالی دارم ای خواجهیْ خدایی
که امروز این چُنین شیرین چرایی؟
کِه باشد مَهْ که گویم ماه رویی
که باشد جان که گویم جانْ فَزایی
مِثالی لایِقِ آن رویِ خوبَت
بَسی شبها زِ حَق کردم گدایی
رَها کُن این همه، با ما تو چونی؟
تو جانیّ و به چونی دَرنیایی
تو صد ساله رَه از چونی گُذشتی
میانِ موجهایِ کِبْریایی
هَوای خویشتن را سَر بُریدی
زِ مَیْلِ نَفْسِ خود کردی جُدایی
همه مَیْلِ دلِ معشوق گَشتی
به تَسلیم و رضا و مُرتَضایی
ازین هم دَرگُذشتم، چونی ای جان؟
که این دَم رَستْخیزِ سِحْرهایی
هَمیپیچی به صد گون چَشمِ ما را
به صد صورتْ جهان را مینِمایی
زمانی صورتِ زندان و چاهی
زمانی گُلْسِتان و دِلْرُبایی
همان یک چیز را گَهْ مار سازی
گَهی بَخشی درختیّ و عَصایی
به دستِ توست بوقَلْمونْ همه چیز
زِانسان و زِحیوان و نَمایی
گَهی نیل است و گاهی خونِ بَسته
گهَی لَیْل است و گَه صُبحِ ضیایی
بِدینْ خوف و رَجاها مُنْعَقِد شُد
که از هر ضِدِّ ضِد بَر میگُشایی
سوالی چند دارم از تو، حَل کُن
که مُشکلهایِ ما را مُرْتَجایی
سوالِ اوَّل آن است ای سُخَن دان
که هم اوَّل، هم آخِر جانِ مایی
چو اوَّل هم تویی و آخِر تویی هم
زِ کِه دانم وَفا و بیوَفایی؟
دُوُم آن است ای آن کِت دُوُم نیست
که رنجِ اَحْوَلی را توتیایی
که امروز این چُنین شیرین چرایی؟
کِه باشد مَهْ که گویم ماه رویی
که باشد جان که گویم جانْ فَزایی
مِثالی لایِقِ آن رویِ خوبَت
بَسی شبها زِ حَق کردم گدایی
رَها کُن این همه، با ما تو چونی؟
تو جانیّ و به چونی دَرنیایی
تو صد ساله رَه از چونی گُذشتی
میانِ موجهایِ کِبْریایی
هَوای خویشتن را سَر بُریدی
زِ مَیْلِ نَفْسِ خود کردی جُدایی
همه مَیْلِ دلِ معشوق گَشتی
به تَسلیم و رضا و مُرتَضایی
ازین هم دَرگُذشتم، چونی ای جان؟
که این دَم رَستْخیزِ سِحْرهایی
هَمیپیچی به صد گون چَشمِ ما را
به صد صورتْ جهان را مینِمایی
زمانی صورتِ زندان و چاهی
زمانی گُلْسِتان و دِلْرُبایی
همان یک چیز را گَهْ مار سازی
گَهی بَخشی درختیّ و عَصایی
به دستِ توست بوقَلْمونْ همه چیز
زِانسان و زِحیوان و نَمایی
گَهی نیل است و گاهی خونِ بَسته
گهَی لَیْل است و گَه صُبحِ ضیایی
بِدینْ خوف و رَجاها مُنْعَقِد شُد
که از هر ضِدِّ ضِد بَر میگُشایی
سوالی چند دارم از تو، حَل کُن
که مُشکلهایِ ما را مُرْتَجایی
سوالِ اوَّل آن است ای سُخَن دان
که هم اوَّل، هم آخِر جانِ مایی
چو اوَّل هم تویی و آخِر تویی هم
زِ کِه دانم وَفا و بیوَفایی؟
دُوُم آن است ای آن کِت دُوُم نیست
که رنجِ اَحْوَلی را توتیایی
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.