۴۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۷۸

اگر خورشیدْ جاویدان نگشتی
درخت و رَخْتْ بازرگان نگشتی

دو دستِ کَفش گَر، گَر ساکنَسْتی
همیشه گُربه در اَنْبان نگشتی

اگر نه عشوه‌‌هایِ باد بودی
سَرِ شاخِ گُلِ خندان نگشتی

چه گویم؟ گَر نبودی آن کِه دانی
به هر دَم این نگشتی، آن نگشتی

فَلک چَتر است و سُلطانْ عقلِ کُلّی
نگشتی چَتْر اگر سُلطان نگشتی

اگر آوازِ سَرهَنگان نبودی
نگشتی اَخْتَر و کیوان نگشتی

کَریمیِ گَر ندادی ابر و باران
یکی جُرعه به گِردِ خوان نگشتی

دَرونَت گَر نبودی کیمیاگَر
به هر دَمْ خون و بَلْغَمْ جان نگشتی

نَهان از عالَم اَرْنی عالَمَسْتی
دلِ تاریک تو میدان نگشتی

نَهان دار این سُخَن را، زان که زَرها
اگر پنهان نبودی، کان نگشتی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۷۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.