۲۸۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۸۹

مَنَم غَرقه درونِ جویباری
نَهانَم می‌خَلَد در آبْ خاری

اگر چه خار را من می‌نَبینَم
نِیَم خالی زِ زَخْم خار، باری

ندانم تا چه خار است اَنْدَرین جوی
که خالی نیست جانْ از خارخاری

تَنَم را بین که صورتگَر زِ سوزَن
بَرو بِنْگاشت هر سویی نِگاری

چو پیراهن بُرون اَفکَندم از سَر
به دریا دَرشُدم، مُرغاب واری

که غُسل آرَم، بُرون آیم به پاکی
به خنده گفت موجِ بَحْر کاری

مِثالِ کاسهٔ چوبین بِگَشتم
بَران آبی که دارد سَهْمِ ناری

نمی دانم که آن ساحلْ کجا شُد؟
که پیدا نیست دریا را کِناری

تو شَمسُ الدّینِ تبریز، اَرْمَلولی
به هر لحظه چه اَفْروزی شَراری؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.