هوش مصنوعی: این شعر از عشق و رنج‌های ناشی از آن سخن می‌گوید. شاعر از تنهایی و بی‌پاسخ ماندن عشق خود می‌نالد و اشاره می‌کند که در این جهان، مردان واقعی و اهل درد کمیاب هستند. همچنین، او عشق را ویرانگر توصیف می‌کند که دل‌ها را می‌سوزاند اما اثری از خود برجای نمی‌گذارد. در پایان، شاعر به پیری و سردی دل اشاره می‌کند که امید و گرمی از آن رفته است.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عاشقانه و وجود مضامینی مانند رنج، تنهایی و ناامیدی ممکن است برای مخاطبان کم‌سن‌وسال قابل درک نباشد. همچنین، این شعر نیاز به سطحی از بلوغ فکری و عاطفی دارد تا بتواند با آن ارتباط برقرار کند.

غزل شمارهٔ ۹۴۷

رفت تا مجنون ز دشت عشق مردی برنخاست
مرد چبود، می توانم گفت گردی برنخاست

زان مسلم شد به گردون دعوی مردانگی
کز زمین سفله پرور، هم نبردی برنخاست

درد تنهایی غبارم را بیابانگرد ساخت
بهر تسکین دل من اهل دردی برنخاست

عشق تردست ترا نازم که در هر جلوه ای
کرد ویران یک جهان دل را و گردی برنخاست

ابر پیری گشت بر بام و درت کافور بار
وز دل سنگ تو صائب آه سردی برنخاست
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.