هوش مصنوعی:
این شعر از صائب تبریزی، شاعر پرآوازه سبک هندی، سرشار از مضامین عرفانی، اجتماعی و فلسفی است. شاعر با زبانی نمادین و تصاویر بدیع، از دردها و رنجهای انسان سخن میگوید. او از دیده گریان، سینه سوزان، ذرات رقصان و سرگشتگیهای انسان میگوید و بر این باور است که هر که درد و رنج دارد، از آنِ اوست. شعر همچنین به مفاهیمی مانند قناعت، روزی، عمر گذرا و ناپایدار، و آزادی اشاره دارد.
رده سنی:
16+
این شعر به دلیل استفاده از زبان نمادین و مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی، برای درک و لذت بردن از آن به سطحی از بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی نیاز دارد. نوجوانان زیر 16 سال ممکن است در درک کامل این مفاهیم با مشکل مواجه شوند.
غزل شمارهٔ ۹۵۵
کوثر بیداربختی دیده گریان ماست
گرده صحرای محشر سینه سوزان ماست
هر که دارد قطره اشکی، ز ما دارد نظر
هر که دارد آه گرمی، از دل سوزان ماست
وجد ما ذرات عالم را به رقص آورده است
هر کجا سرگشته ای یابید، سرگردان ماست
هر که را با ما سر دعوی است، میدان است و گوی!
داغ سودا نقطه بسم الله دیوان ماست
با گلستانی که ما را آشنایی داده اند
آسمان ها سبزه بیگانه بستان ماست
شور محشر میهمان زخم ما امروز نیست
مدتی شد این نمکدان بر کنار خوان ماست
چون فلاخن بر شکم سنگ از قناعت بسته ایم
سنگ اگر در پله روزی بود، دوران ماست
عمر ما چون موج، دایم در کشاکش می رود
روزی ما چون صدف هر چند در دامان ماست
ما چو طفلان تن به شغل خاکبازی داده ایم
ورنه گوی آسمان ها در خم چوگان ماست
در ریاض ما نروید سرو اقبال بلند
بخت خرم، سبزه بیگانه بستان ماست
دست ما در بند چین آستین افتاده است
ورنه تیغ کهکشان در قبضه فرمان ماست
نیست آیین تکلف شیوه ارباب فقر
هر که روزی از دل خود می خورد مهمان ماست
برگ عیش کوچه گردان جنون در باغ نیست
چون شوند آزاد طفلان، فصل گلریزان ماست
گر دل ما کعبه غم نیست صائب از چه روی
روی غم هر جا که باشد در دل ویران ماست؟
گرده صحرای محشر سینه سوزان ماست
هر که دارد قطره اشکی، ز ما دارد نظر
هر که دارد آه گرمی، از دل سوزان ماست
وجد ما ذرات عالم را به رقص آورده است
هر کجا سرگشته ای یابید، سرگردان ماست
هر که را با ما سر دعوی است، میدان است و گوی!
داغ سودا نقطه بسم الله دیوان ماست
با گلستانی که ما را آشنایی داده اند
آسمان ها سبزه بیگانه بستان ماست
شور محشر میهمان زخم ما امروز نیست
مدتی شد این نمکدان بر کنار خوان ماست
چون فلاخن بر شکم سنگ از قناعت بسته ایم
سنگ اگر در پله روزی بود، دوران ماست
عمر ما چون موج، دایم در کشاکش می رود
روزی ما چون صدف هر چند در دامان ماست
ما چو طفلان تن به شغل خاکبازی داده ایم
ورنه گوی آسمان ها در خم چوگان ماست
در ریاض ما نروید سرو اقبال بلند
بخت خرم، سبزه بیگانه بستان ماست
دست ما در بند چین آستین افتاده است
ورنه تیغ کهکشان در قبضه فرمان ماست
نیست آیین تکلف شیوه ارباب فقر
هر که روزی از دل خود می خورد مهمان ماست
برگ عیش کوچه گردان جنون در باغ نیست
چون شوند آزاد طفلان، فصل گلریزان ماست
گر دل ما کعبه غم نیست صائب از چه روی
روی غم هر جا که باشد در دل ویران ماست؟
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۵۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.