۲۶۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۰۴

بُرون کُن سَر، که جانِ سَرخوشانی
فُروکُن سَر زِ بامِ‌ بی‌نشانی

به هر دَمْ رَخْتِ مُشتاقانِ خود را
بدان سو کَش، که بس خوش می‌کَشانی

که عاشق هَمچو سیل و تو چو بَحْری
که عاشقْ چون قُراضَه‌سْت و تو کانی

سَقَط‌‌هایِ چو شِکَّر باز می‌گوی
که تو از لَعْل‌ها دُر می‌فَشانی

زِهی آرامگاهِ جُمله جان‌ها
عَجَب افتاد حُسن و مِهْربانی

زِ خوبی رویِ مَهْ را خیره کردی
به رَحْمَت خود چُنان‌‌تَر از چُنانی

به هر تیری هزار آهو بگیری
زِهی شیری که بَسْ سَخته کَمانی

به هر بَحْری که تازی هَمچو موسی
شِکافَد بَحْر تا در وِیْ بِرانی

همه جان در شِکَر دارند از وَصل
که هر یک گفتِ ما را نیست ثانی

به کوهِ طورِ تو بسیار موسی
زِ غَیرت گفته نی، نی، لَنْ تَرانی

زِ شَمسُ الدّین بِپُرس اسرارِ لَنْ را
که تبریز است دریایِ مَعانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۰۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.