۳۲۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۱۱

بیا ای یار کِامْروز آنِ مایی
چو گُل باید که با ما خوش بَرآیی

خدایا چَشمِ بَد را دور گَردان
خداوندا نِگَه دار از جُدایی

اگر چَشمِ بَدِ منْ راهِ من زَد
به یک جامی زِ خویشَم دِهْ رَهایی

نَهادم دست بر دلْ تا نَپَرَّد
تو دل از سنگِ خارا دَررُبایی

نه من مانَم، نه دلْ مانَد، نه عالَم
اگر فَردا بدین صورتْ دَرآیی

بیا ای جانِ ما را زندگانی
بیا ای چَشمِ ما را روشنایی

به هر جایی زِ سودایِ تو دودی‌ست
کُجایی تو؟ کُجایی تو؟ کُجایی؟

یکی شاخی زِ نورِ پاکِ یزدان
که جانِ جانِ جُمله میوه‌هایی

به لُطف از آبِ حیوان دَرگُذشتی
کُند لُطفَش زِ لُطفِ تو گدایی

اگر کُفر است اگر اسلام، بِشْنو
تو یا نورِ خدایی، یا خدایی

خَمُش کُن، چَشم در خورشید دَرنِهْ
که مُسْتَغنی‌‌‌ست خورشید از گدایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۱۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.