۱۹۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۳۵

حسن را در هر لباسی دیده بان در کار هست
در بساط گل ز شبنم دیده بیدار هست

نیست همت غافل از احوال دورافتادگان
بحر را در جستجو صد ابر گوهر بار هست

در خم چوگان گردون گردش ما را ببین
تا بدانی نقطه سرگردانتر از پرگار هست

صورت احوال زاهد در نقاب اولی ترست
طرفه دیوی در پس این پرده پندار هست

کو چنان چشمی که بتوان جمال یار دید؟
من گرفتم در قیامت رخصت دیدار هست

چند روزی شکر این کوته زبانان بیش نیست
شکر ارباب سخن باقی است تا گفتار هست

غم به قدر غمگسار از چرخ نازل می شود
هست در هر جا که صندل دردسر بسیار هست

می برد اسلام غیرت بر رواج اهل کفر
در دل تسبیح چندین عقده از زنار هست

بر تو دشوارست دل زین خاکدان برداشتن
ورنه صائب طرفه گنجی زیر این دیوار هست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۳۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.