۲۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۳۸

جان عاشق قدر داغ و درد می داند که چیست
سکه کامل عیاران مرد می داند که چیست

پایکوبان رفت ازین صحرای وحشت گردباد
قدر تنهایی بیابانگرد می داند که چیست

چهره زرین گشاید آب رحم از دیده ها
مهر تابان قدر رنگ زرد می داند که چیست

خط ز راه خاکساری حسن را تسخیر کرد
رتبه افتادگی را گرد می داند که چیست

نه ز بیدردی است گر عاشق نداند قدر درد
هر که شد بی درد، قدر درد می داند که چیست

درد جانکاه مرا دور از حضور دوستان
هر که گردیده است بی همدرد می داند که چیست

صائب از دل زنگ ظلمت را زدودن سهل نیست
صبح صادق قدر آه سرد می داند که چیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۳۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.