۲۳۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۱۲

از هلاک ما سیه بختان کسی آزرده نیست
مرده ما قابل ماتم چو خون مرده نیست

هر که خود را باخت اینجا می زند نقش مراد
پاکباز کوی عشق از نقش کم آزرده نیست

در وصال و هجر، داغ عشقبازان تازه است
در خزان و نوبهار این گلستان افسرده نیست

از تماشای خرامش چون نلغزد پای عقل؟
خاروخس را طاقت این سیل عالم برده نیست

صوفیان زنده دل از پوست بیرون رفته اند
در بساط پوست پوشان غیر خون مرده نیست

چون سکندر، خضر اینجا خاک می بوسد ز دور
چشمه آن لب چو آب زندگی لب خورده نیست

دل ازان توست اگر امروز اگر فردا کند
این قدر تدبیر حاجت در قمار برده نیست

این جواب آن غزل صائب که ادهم گفته است
گر منش دامن نگیرم خون من خود مرده نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.