۲۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۵۷

کاروان گریه از چشمم ندانم چون گذشت
تا سر مژگان رسید، از صد محیط خون گذشت

قمریی بر لوح خاک از نقش پایش نقش بست
سرو من هر جا که با آن قامت موزون گذشت

آتش سودا نمی خوابد به افسون اجل
مرغ نتواند هنوز از تربت مجنون گذشت

شب به مستی پنبه از داغ درون برداشتم
مست شد از بوی گل هر کس که از بیرون گذشت

نیست بی روشندلی هرگز خرابات مغان
خم سلامت باد اگر دوران افلاطون گذشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.