۳۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۳۵

بَرجَه، که بهار زد صَلایی
در باغْ خُرام، چون صَبایی

از شاخِ درخت گیر رَقصی
وَزْ لاله و کُهْ شِنو صِدایی

ریحان گوید به سَبزه رازی
بُلبُل طَلَبَد زِ گُلْ نَوایی

از باد زَنَد گیاهْ موجی
در بَحْرِ هوایِ آشنایی

وَزْابر که حامِلَه‌‌‌ست از بَحْر
چون چَشمِ عَروس بینْ بُکایی

وَزْ گریهٔ ابر و خَندهٔ بَرق
در سُنبُل و سَروْ اِرْتِقایی

فَخْ شِسْته به پیشِ گوشِ قُمری
کآموزَدَش او بَهانه‌هایی

نرگس گوید به سوسن آخِر
بَرگویْ تو هَجْو یا ثَنایی

ای سوسنِ صدزبان فُروخوان
بر مُرغْ حِکایَتِ هُمایی

سوسن گوید خَمُش، که مَستَم
از جامِ میی، گِران بَهایی

سَرمَستَم و بیخودم مَبادا
بِجْهَد زِ دَهانِ منْ خَطایی

رو کُن به شَهی کَزو بِپوشید
اِشْکوفه بَریشَمین قَبایی

می‌گوید بیدْ سَرفَشانان
رَستیم زِ دستِ اژدَهایی

ای سرو برای شکر این را
تو نیز چُنین بِکوب پایی

ای جان و جهان به تو رَهیدیم
زِ اشْکَنجهٔ جانِ جان نِمایی

از وَسوَسهٔ چُنین حَریفی
وَزْ دَغدَغهٔ چُنین دَغایی

زان دِیْ که بَسی قَفا بخوردیم
رفت و بِنِمودَمان قَفایی

ظاهر مَشواد او که آمد
از شومِ ظُهورِ او خَفایی

خاموش کُن و نِظاره می‌کُن
بی‌زَحمَتِ خوفْ در رَجایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۳۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.