۲۵۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۱۹

از خط سبز نشد یک سر مو حسن تو کم
در ته زنگ ز شمشیر تو جوهر پیداست

نبض سیلاب بهارست رگ ابر بهار
عالم آشوبی ازان زلف معنبر پیداست

برق را ابر نسازد ز نظرها پنهان
شوخی حسن بتان از ته چادر پیداست

پیچش مو دهد از آتش سوزنده خبر
سوز مکتوب من از بال کبوتر پیداست

به نمکزار توان پی ز نمکدان بردن
شوری بخت من از دیده اختر پیداست

چشم بد دور ازان سلسله زلف دراز
که ز هر حلقه او عالم دیگر پیداست

از گرانسنگی در دست سبک مغزی من
شورش بحر ز بی تابی لنگر پیداست

این نه خط است که از عارض دلبر پیداست
پیچ و تاب من ازان عارض انور پیداست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۱۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.