۲۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۹۵

صدف بحر بقا سینه درویشان است
گوهر آن، دل بی کینه درویشان است

هر چه دارد فلک از بهر فقیران دارد
ماه نو صیقل آیینه درویشان است

مشت خونی که دل نافه ازو پر خون است
در ته خرقه پشمینه درویشان است

چهره نعمت الوان شهان چون لاله
داغ نان جو و کشکینه درویشان است

نیست در هفته ارباب توقع تعطیل
صبح شنبه شب آدینه درویشان است

می شود دل ز قبول نظر خلق سیاه
دست رد صیقل آیینه درویشان است

دل آسوده ز گنجینه شاهان مطلب
این گهر در صدف سینه درویشان است

نیست امروز هواخواه فقیران صائب
مخلص و بنده دیرینه درویشان است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۹۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.