۲۱۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۹۶

لب خاموش نمودار دل پر سخن است
جبهه بی گره آیینه خلق حسن است

چون خدنگی که کند دست در آغوش کمان
به میان رفتن من بهر کنار آمدن است

وادی عشق نگردد به گرانجانی قطع
قدم اول این راه سفر در وطن است

مانع وحدت عارف نشود کثرت خلق
بیشتر خلوت این طایفه در انجمن است

باده در ساغر من خون جگر می گردد
خاک پیمانه من از گل بیت الحزن است

سرمه از فیض سفر مایه بینش گردید
صیقل تیرگی بخت جلای وطن است

لب افسوس مرا زخم پشیمانی نیست
دست بر هم زدن من مژه بر هم زدن است

پنبه از گوش برون کن که بناگوش سفید
دم صبحی است که صبح دوم آن کفن است

جز خراش جگر و چهره خونین صائب
دیگر از نام چه در دست عقیق یمن است؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۹۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.