هوش مصنوعی: این متن شعری عرفانی و فلسفی است که به موضوعاتی مانند نادانی، عشق، آزادی، تقدیر، و فلسفه زندگی می‌پردازد. شاعر از ناپایداری دنیا، رنج‌های عشق، و حیرت انسان در برابر هستی سخن می‌گوید و با استفاده از استعاره‌های زیبا، مفاهیم عمیق را بیان می‌کند.
رده سنی: 18+ متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی از اشارات عاشقانه و استعاره‌های پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر نامفهوم یا سنگین باشد.

غزل شمارهٔ ۱۵۷۱

از شناسایی حق لاف زدن، نادانی است
قسمت نقش ز نقاش، همین حیرانی است

دل آزاد من از هر دو جهان بیخبرست
در صدف، گوهر من بی صدف از غلطانی است

پرتو شمع محال است به روزن نرسد
دیده تاریک نماند، دل اگر نورانی است

هر چه در سینه بود، می کند از سیما گل
شاهد تنگی دلها، گره پیشانی است

کیستم من که زنم لاف صبوری در عشق؟
کشتی نوح درین قلزم خون طوفانی است

نتوان شد ز عزیزان جهان بی خواری
نه ز تقصیر بود یوسف اگر زندانی است

سرعت عمر، ز کوه غم و درد افزون شد
کار سیلاب گرانسنگ، سبک جولانی است

زیر گردون مکن اندیشه فارغبالی
قفس تنگ چه جای پر و بال افشانی است؟

چون به فرمان روی، این دایره انگشتر توست
از تو گردنکشی چرخ ز نافرمانی است

حرص پیران شود از ریزش دندان افزون
که صدف کاسه دریوزه ز بی دندانی است

سر خط مشق جنون است خط سبز بتان
نقطه خال سیه، مرکز سرگردانی است

چه خیال است که از دوری ظاهر گسلد؟
ربط من با کمر نازک او روحانی است

پشت شهباز به سرپنجه گیرا گرم است
ناز آن چشم سیه مست ز خوش مژگانی است

کی به جمع دل صد پاره ما پردازد؟
طفل شوخی که مدارش به ورق گردانی است

چون برآرم سر ازان آیه رحمت صائب؟
نوسوادم من و آن زلف، خط دیوانی است
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۷۲
نظرها و حاشیه ها
محمدحسن
۱۴۰۲/۶/۴ ۲۱:۰۷

:«می کند از سیما گل» به نظر بنده برای فهم قدری سنگینه ...
اگر می‌بود:
« می شود از چهره عیان » بهتر نبود؟