هوش مصنوعی: این شعر از صائب تبریزی بیانگر ناامیدی، عشق ناکام و رنج‌های عاطفی شاعر است. او از نرسیدن به معشوق، بی‌عدالتی‌های زندگی و تلخی‌های وجودی می‌گوید، اما در عین حال، با اشاره به امید و زیبایی‌های کوچک زندگی، مانند آواز مرغان، نشان می‌دهد که حتی در تاریکی‌ها نیز نورهایی وجود دارد.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عاطفی و فلسفی موجود در شعر، مانند ناامیدی، عشق ناکام و تلخی‌های زندگی، برای درک و تجربه نوجوانان و بزرگسالان مناسب‌تر است. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای پیچیده ممکن است برای کودکان و نوجوانان کم‌سن‌وسال دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۱۵۸۴

به بهشتی نتوان رفت که رضوانی هست
ننهم پای در آن خانه که دربانی هست

نیست زنجیر سر زلف تو بی دل هرگز
دایم این سلسله را سلسله جنبانی هست

سنگ راه من سودازده طفلان شده اند
ورنه مجنون مرا نیز بیابانی هست

عرق شرم، مرا فرصت نظاره نداد
دیده خون می خورد آنجا که نگهبانی هست

دهن تنگ تو بسیار بخیل افتاده است
ورنه هر داغ مرا چشم نمکدانی هست

خنده چون پسته ز خونین جگران بیدردی است
ورنه در پوست مرا هم لب خندانی هست

نیست ممکن که نفس راست کند در دل بحر
صدفی را که به کف گوهر غلطانی هست

به عزیزی رسد از پله خواری به دو گام
یوسفی را که به طالع چه و زندانی هست

می شود زندگی تلخ به شیرینی صرف
طوطیی را که امید شکرستانی هست

می کند عامل معزول، مرا دربدری
ورنه در خانه مرا دفتر و دیوانی هست

در خزان هم گلش از بار نریزد صائب
هر ریاضی که در او مرغ خوش الحانی هست
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۸۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.