۲۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۱۵

هیچ کس غیر تو در پرده بینایی نیست
حسن مستور ترا جز تو تماشایی نیست

مشرق و مغربش از رخنه دل باشد و بس
همچو مه پرتو رخسار تو هر جایی نیست

بیقراران تو منزل نشناسند که چیست
ریگ را ماندگی از بادیه پیمایی نیست

بر سر دولت تنهایی خود می لرزد
اضطراب دل خورشید ز تنهایی نیست

طوطی من سبق از سینه خود می گیرد
پشت آیینه مرا مانع گویایی نیست

ناخدا لنگر بیتابی خلق است، ارنه
کشتیی نیست درین بحر که دریایی نیست

دل بود مانع بینایی عارف صائب
چشم پوشیدن ما مانع بینایی نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.