۲۳۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۲۴

سیاه روی عقیق از جدایی یمن است
کبود چهره یوسف ز دوری وطن است

ز پرتو دل روشن چو شمع در فانوس
همیشه خلوت من در میان انجمن است

ز تهمت است چه اندیشه پاکدامن را؟
که صبح صادق یوسف ز چاک پیرهن است

اگر حیات ابد خواهی از سخن مگذر
که آب خضر نهان در سیاهی سخن است

ز مرگ، روز هنرور نمی شود تاریک
که برق تیشه چراغ مزار کوهکن است

برون میار سر از کنج خامشی زنهار
که در گداز بود شمع تا در انجمن است

سفینه اش به سلامت نمی رسد به کنار
به چار موجه صحبت دلی که ممتحن است

ز بس که مرده دل افتاده ای نمی بینی
که چهره تو ز موی سفید در کفن است

به آب خضر تسلی نمی شود صائب
دهان سوخته جانی که تشنه سخن است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۲۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.