۲۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۶۸

شدم غبار و همان خارخار من باقی است
توجه چمن آرا به این چمن باقی است

هزار جامه بدل کرد روزگار و هنوز
حدیث دیده یعقوب و پیرهن باقی است

به رنگ و بوی جهان دل منه، تماشا کن
که آه سرد و کف خاکی از چمن باقی است

گذشت فصل بهار و چمن ورق گرداند
همان به تازگی خویش داغ من باقی است

دلیل این که سخن آب زندگی خورده است
همین بس است که از رفتگان سخن باقی است

چه شیشه ها که تهی شد، چه جامها که شکست
به حال خود دل سنگین انجمن باقی است

ز پادشاهی پرویز جز فسانه نماند
هزار نقش نمایان ز کوهکن باقی است

جواب آن غزل است این که گفت عرفی ما
هزار شمع بکشتند و انجمن باقی است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.